ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
۱- سرسختانه همواره خود را حق بجانب دانستن، حتی زمانی که ادله کافی در اختیار نداشته باشید.
۲- هیچگاه عذرخواهی نکردن، حتی زمانی که تقصیر کار بودن شما اثبات گردیده باشد.
۳-بی رحمانه خطاها ی شریک زندگی خود را بازگو کردن.
۴-ادعای متعصبانه از آگاهی داشتن از انگیزه های شریک زندگی بهتر از خود وی.
۵-تصور آنکه شریک شما می باید نیازهای شما را درک کرده و فورا بدون درخواست شما آنها را برآورده سازد.
۶-نادیده گرفتن کامل اولویتهای شریک زندگی و پافشاری بر اولویتهای خود.
۷-تصور آنکه نیازهای جنسی همسر شما و نیازهای جنسی شما یکسان و مشابهی میباشند.
۸- عدم اقرار به رنجش و بلافاصله ابراز خشم کردن.
۹- شناسایی عیوب و کاستیهای شخصیتی همسر و اسرار خانوادگی وی، و بهره گیری از آنها برای پیروزی در مشاجرات، زمانی که منطق در میماند.
۱۰- بهره گیری از عذاب وجدان و حس گناه کار بودن برای به بازی گرفتن، دستیابی به اهداف و یا مجازات همسر.
۱۱- در شناسایی و یافتن بدیها و معایب همسر چیره دست بودن، اما هیچگاه خوبیها و محاسن وی را بزبان نیاوردن.
۱۲- کوتاه نیامدن به هیچ قیمتی، و کشاندن مجادله تا جایی که همسر از خانه بگریزد.
۱۳- هیچگاه رها نکردن گذشته، و بازگویی و باز آفرینی آن به کرات.
۱۴-ابراز وابستگی شدید به همسر خود،وادعای آنکه بی وی و یا در صورت بی اعتنایی وی بی شک خواهد مرد.
۱۵-در صورت عدم وابستگی شدید، فاصله گرفتن از لحاظ فیزیکی و احساسی تا حد بی اعتنایی کامل.
۱۶-قول دادن، وهیچگاه عمل نکردن.
۱۷- تا حدی متظاهر و دو رو بودن که همسر نمیداند شما چه زمان جدی هستید.
۱۸-عذرتراشی همیشگی برای عادات ناپسند خود.
۱۹- پافشاری براین عقیده که همواره مطلبی که شما میخواهید بیان کنید مهمتر از مطلبی است که همسرتان میخواهد بگوید، بنابراین حرف وی را قطع میکنید.
۲۰-وانمود میکنید که حرفهای بیان شده همسرتان را کاملا متوجه شده اید، ولو آنکه هیچ چیزی از صحبتهای وی را نفهمیده اید.
۲۱-به گونه ای رفتار میکنید که گویی شما مرتکب هیچکدام از اشتباهات ذکر شده نگردیده اید و این شریک شماست که باید تغییر کند.
من می تونم ؟؟؟
ان شا الله که می تونم
می خوام مریم رو امتحان کنم
الهی نتیجه بده
یه نتیجه ی دلخواه
عالی
و باور نکردنی
خودت کمکم کن
سعی میکنم
خودت گفتی از تو حرکت
از من برکت
یا حق!!!
سلام . نگویم توقعات غیر منطقی و غیر واقع بینانه می شود. بگویم خلقشان تنگ و دلگیر می شوند ! بیان مشکلات به خانواده را می گویم - چه باید کرد؟؟ بازار خرابه واقعا! بی خیال!
خوبیم الهی شکر و سالم اما سرمون فوق العاده شلوغه!!!!
و علت نبودنمون اینه
میام با یه پست طولانی و پر بار ان شا الله ....
یا حق!!!
سلام ! دور از گوشتون خیلی خسته ام! دلم می خاد ۵ سال به عقب یا ۱۰ سال به جلو برم !روزای بحرانی رو دارم می گذرونم . اقتصاد اخمدی نژادی که به کام یه عده است رو من حسابی فشار گذاشته و خودم هم که ریسکهایی با ضریب بالا کرده ام . هزینه هام خیلی بالاست اگه بتونم خوب خودم و زندگیمو مدیریت کنم شاید روزهای آرامی در پیش داشته باشم . خدایا کمکم کن .......
کاش می تونستم با جزئیات توضیح بدم اما فعلا ممکن نیست .
...... { به توصیه گل مریمم همین مختصر توضیح رو هم برداشتم ... }
یا خدا یا حضرت فاطمه زهرا یا امام زمان ....
خیلی خیلی خیلی نگران مریمم یه لحظه اشک از چشام بند نمی آد . فکر نمی کنم به عمرم اینجوری شر و شر اشک ریخته باشم . تو رو خودا براش دعا کنین .... یا آقا امام زمان خودت کمک کن . یا خدا یا خدا یاخدا ........ یا خدا خود مریم بیاد و پیام سلامتش رو بده یا خدا . تورو خدا دعا کنید ... به حق علی که همه مریضا شفا پیدا کنن و مریم خوب من هم هر چه زودتر سلامتیش رو به دست بیاره . انشاالله- الهی به امید تو...
اینجا دیگه مثل قدیما آرامش نیست......از دوست عزیزمون که سعی میکنه آرامش ما رو بههم بزنه خواهش میکنم که خونه کوچیک آروم ما رو به حال خودش رها کنه و آرامش ما رو به هم نزنه .....
امروز سر یه موضوعی برا مامانم ناراحت شدم و یه دنیا گریه کردم ......خدایا تو رو به بزرگیت قسم مامانم رو شفای خیر بده .......
آخر این ماه من و سروش میریم پیش خالش برا زایمانش ....خدایا کمکش کن.....
خب همتون رو دوست داریم ..یا حق!!!!!!!!
مثه یک طفل خواب آلوده من محتاج آغوشم
بخون مادر ازاون لالاییات بازم زیر گوشم........
وای که چقدر محتاج آغوش مامانم و لمس دستای سالمشم ......ای خدا تو خدایی و ما بنده و حق اعتراض هم نداریم اما خب چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!! چرذا اینجوری شد؟؟؟؟
یاد اون روزایی می افتم که تصادف کرده بودم و مامانم چقدر زحمت کشید و من به خاطر زندگیم و سروش هیچ کاری نمیتونم بکنم ..یا خدا به من صبر و آرامش تحمل این شرایط رو بده .....کاش منم به اندازه سعید پیش خدا آبرو داشته باشم که بتونم شفای عزیزمو بگیرم یه سری به آرشیو زدم بد نیست شما هم ببینید......
نوشته شده در جمعه 9 آذر ماه سال 1386ساعت 10:18 PM توسط مریم و سعید نظرات (9)
سلام دوستان . سعیدم . مدتیه به شدتتتتتتت درگیر مسائل مالی هستم و تحت فشار. سعی می کنم کمتر این فشار رو به خونواده انتقال بدم ... آخه اگه مریم خانوم روحیه ش ضعیف بشه مطمئنا حال و روز من خیلی از این بدتر می شه ! خدایا به من و مریم کمک کن قوی باشیم و از مهلکه جون سالم به در ببریم !یا خدا!!
آی دنیاچقدر کوچیکی تو!!!
آخه می دونید تو اون روزای دور آشنایی من و سعید ما با هم یه مسابقه دو دادیم و قرار شد هرکی بازنده باشه برا طرف مقابل یه جفت جوراب بخره
من بازنده شدم و یه جفت جوراب به سعید بدهکار
یه سری اتفاقاتی افتاد دینم ادا نشد و فراموش شد
چند شب پیش بازم من و سعید یه مسابقه دو برگزار کردیم(باور کنید و تعجب نکنید که توی یکی از پر رفت و آمد ترین خیابانهای شهرمون(شیراز) البته سا عت۴۵ :۱۰ شب )
و این بار سعید بازنده شد(بمیرم به خاطر درد کمرش)
باز هم شرط همون جوراب بود
خب این به اون بی حسابیم سعید آقا
اما امروز سعید من هزارها جفت جوراب داره (بنا بر شرایط شغلش) و ما عاشقانه(الهی شکر)زیر یک سقف!!!! با سروشم
آخ دنیا چقدر تو کوچیکی!!!!!!
یا حق!!!
امروز روز تولد سروش گلمونه ! سه ساله که نفسهای مهربون آق سروش داره زندگیمونو گرما می بخشه و من خدا رو هزار بار شاکرم . از خدا می خوام خدا عاقبت همه از جمله آقا سروش ما رو به خیر کنه ! راستی سروش یاد گرفته شماره محل کار منو بگیره . سروشم جونم بازم تولدت مبارک ! راستی ماه آذر یه بار دیگه ه م توی سال ۸۲ یه خانواده ی ما زندگی داده . اگه مایلید قضایای تصادف سال ۸۲ که باعث آشنایی خانواده من و مریم خانوم شد رو توی آرشیو دنبال کنید . اینم پست سه سال پیش:
سلام. تربیت بچه خیلی سخته . سروش بچه حساس و باهوشیه و من فکر می کنم من و به خصوص مریم خانوم به اندازه ی کافی برا خوب تربیت کردنش فداکاری نمی کنیم... سروش می فهمه که من عاشق مامانش بودم و خودشم اعتقاد داره با یه غریبه ازدواج کنه !! چشمم یه این مطلب خورد توی اینترنت: «عشق یعنى چه؟»
تعدادى از متخصصان این پرسش را از گروهى از بچه هاى ٤ تا ٨ ساله پرسیدند که: «عشق یعنى چه؟»
پاسخ هایى که دریافت شد عمیقتر و جامعتر از حدّ تصوّر هر کس بود. در اینجا بعضى از این پاسخ را براى شما میآوریم:
• هنگامى که مادربزرگم آرتروز گرفت دیگر نمی توانست دولا شود و ناخنهاى پایش را لاک بزند. بنابراین، پدربزرگم همیشه این کار را براى او می کرد، حتى وقتى دستهاى خودش هم آرتروز گرفت. این یعنى عشق. (ربکا، ٨ ساله)
• وقتى یک نفر عاشق شما باشد، جورى که اسمتان را صدا می کند متفاوت است. شما میدانید که اسمتان در دهن او در جاى امنى قرار دارد. (بیلى، ٤ ساله)
• عشق هنگامى است که یک دختر به صورتش عطر می زند و یک پسر به صورتش ادوکلن می زند و با هم بیرون می روند و همدیگر را بو می کنند. (کارل، ٥ ساله)
• عشق هنگامى است که شما براى غذا خوردن به رستوران می روید و بیشتر سیب زمینى سرخ کرده هایتان را به یکنفر می دهید بدون آن که او را وادار کنید تا او هم مال خودش را به شما بدهد. (کریس، ٦ ساله)
• عشق هنگامى است که مامانم براى پدرم قهوه درست می کند و قبل از آن که جلوى او بگذارد آن را می چشد تا مطمئن شود که مزهاش خوب است. (دنى، ٧ ساله)
• عشق هنگامى است که دو نفر همیشه همدیگر را می بوسند و وقتى از بوسیدن خسته شدند هنوز می خواهند در کنار هم باشند و با هم بیشتر حرف بزنند. مامان و باباى من اینجورى هستند. (امیلى، ٨ ساله)
• اگر می خواهید یاد بگیرید که چه جورى عشق بورزید باید از دوستى که ازش بدتان می آید شروع کنید. (نیکا، ٦ ساله)
(ما به چند میلیون نیکاى دیگر در این سیاره نیاز داریم)
• عشق هنگامى است که به یکنفر بگوئید از پیراهنش خوشتان می آید و بعد از آن او هر روز آن پیراهن را بپوشد. (نوئل، ٧ ساله)
• عشق شبیه یک پیرزن کوچولو و یک پیرمرد کوچولو است که پس از سالهاى طولانى هنوز همدیگر را دوست دارند. (تامى، ٦ ساله)
• عشق هنگامى است که مامان بهترین تکه مرغ را به بابا میدهد. (الین، ٥ ساله)
• هنگامى که شما عاشق یک نفر باشید، مژه هایتان بالا و پائین میرود و ستاره هاى کوچک از بین آنها خارج می شود. (کارن، ٧ ساله)
• شما نباید به یکنفر بگوئید که عاشقش هستید مگر وقتى که واقعاً منظورتان همین باشد. اما اگر واقعاً منظورتان این است باید آن را زیاد بگوئید. مردم معمولاً فراموش میکنند. (جسیکا، ٨ ساله)
و سرانجام ...
برنده ما یک پسر چهارساله بود که پیرمرد همسایهشان به تازگى همسرش را از دست داده بود. پسرک وقتى گریه کردن پیرمرد را دید، به حیاط خانه آنها رفت و از زانوى او بالا رفت و همانجا نشست. وقتى مادرش پرسید به مرد همسایه چه گفتی؟ پسرک گفت: "هیچى، فقط کمکش کردم که گریه کند"