مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

روز عشق خارجکی مبارک هم که شرش از سر مردم مصر کوتاه شد!!

وقتی که عشق میاد , سفره رنگینی داره که نگو, عالم شیرینی داره که نپرس

وقتی که کوچ می کنه روزهای غمگینی داره که نگو یکه غم سنگینی داره که نپرس

چه اومدن و چه رفتنی داره عشق

انگار با دل ها دشمنی داره عشق

وقتی عشق می خواد بیاد امید جلو جلو میاد آرزوهای نو میاد

مهر میاد ماه میاد روزهای دلخواه میاد

اما با رفتن عشق از چشم عاشق خواب میره از دل عاشق تاب میره

رنج میاد عذاب میاد غمهای بی حساب میاد

چه اومدن و چه رفتنی داره عشق

انگار با دل ها دشمنی داره عشق

روزای اول عشق که دل پر از محبته صفای بی نهایته

همه کس خوب همه محبوب همه جا قشنگه قشنگه

روزای آخر عشق که چشما بی فروغ میشه حقیقتا دروغ میشه

همه کس بد همه چیز زشت همه جا بی رنگه بی رنگه

چه اومدن و چه رفتنی داره عشق

انگار با دلها دشمنی داره عشق

دوباره باز سر به سر دل دیوونم می ذاری   بازم داری بذر شکو تو باغ قلبم می کاری

روراستی مرده نازنین همه دیگه بازیگرن     ولی به هرکی برسی میگن توعاشقا سرن
همه دارن مثل خودت سهام دل رو می خرن    تو بورس دلدادگی و بانک محبت می پرن
صادر و وارد می کنن دلالای خیره سری       قلبای پینه بسته رو تو گمرک در به دری
بازارسیاه عاشقی کساده این روزا عجب      آخه کسی پول نمی ده برای سوز و غم تب
حتی دیگه دلای پاک وام نمیدن به هرکسی    میگن میخوان سکوت کنن تو خلوت بی نفسی
عشقای این دوره زمون یه عشق کاغذی شده    زندگی ها زورکی ان مثل خاله بازی شده
یه روز یکی رو دوست داری روز دیگه زیادیه      همش داری فکر می کنی گمشده دلت کیه
دستا دیگه تب ندارن چشما شدن چه بی فروغ     تبسم ها پولکی ان دوستت دارم ها که دروغ
اما دیگه برای من رو شده بازی های تو     خوب می دونم منتظری بهت بگم دیگه برو
ولی نه نازنین میخوام منم بشم مثل خودت      دروغاتو  هدیه کنم  واسه روز تولدت
تازه میخوام یاد بگیرم خیانت و دورنگی رو       فرمول ضایع کردن عاشق نمای سنگی رو
منتظرم باش یه روزی میام واسه شکستنت     ولی چه دیدنی میشه لحظه ناب رفتنت

جملاتی زیبا از دکتر شریعتی

می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !

***********************
زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت  

***********************
در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد.
***********************
انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید
حقیقت داشته باشد
***********************
خدایا چگونه زندگی کردن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت
***********************
"تهمت و دروغ"را دشمن سفارش میدهد و منافق میسازد و عوام فریب پخش میکند
و عامی آن را میپذیرد
***********************
  خدایا شهرت منی را که میخواهم باشم قربانی منی را که: میخواهند باشم نکن .  ***********************
"زمانی مصاحبه گری از معلم صداقت و صمیمیت دکتر علی شریعتی پرسید :
به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم ؟
دکتر علی شریعتی در جواب گفتند : نمیخواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید .
فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست"
***********************
انسان به اندازه ای که به مرحله انسان بودن نزدیک می شود ،
احساس تنهایی بیشتری می کند.
***********************
انسان عبارت است از یک تردید. یک نوسان دائمی. هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است. ***********************
خداوندا من با تمام کوچکی ام, یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدایی است
 که من دارم و تو نداری
**********************
هر کس بد ما به خلق گوید                  
ما چهره به دل نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییـم
 تا هر دو دروغ گفته باشیـم !
***********************
خدایا هر که را عقل دادی ، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی ، چه دادی؟؟؟
***********************
با شیطان هم داستان شدم, تا در برابر هیچ آدمی, سر تسلیم فرود نیاورم.
**********************
هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود ، چیزی یاد نگرفتم . . .
***********************
مادرم میگفت عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب؛
 هزار شب است پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکرده ام
***********************
گاه گاهی به یادت غزلی می خوانم
تا نگویی که دلم غافل از آن عهد و وفاست
خوب رویان همه گر بادل من خوب شوند
خوبِ من، با همه خوبان, حساب توجداست!
***********************
یه مرداب برای بدست آوردن یه نیلوفر سالها میخوابه تا آرامش نیلوفر به هم نخوره پس اگرکسی رو دوست داری برای داشتنش حتی شده سالها صبر کن
***********************
  بزرگترین اقیانوس آرام است
آرام باش تا بزرگترین باشی
*********************** 

خدایا ...

خدایا کمکم کن 

که سخت محتاج توام اکنون... 

زندگی شیرین و آرام است اما.... 

یا حق!!!!

بدبینی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

..........

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خوشحالی

خوشحالى حالت ویژه ای از روان انسان است که باعث تندرستی و پیشرفت انسانها می شود و از آنها در جامعه انسان پیروزی بسازد.بر اساس گفته های آموزگار بزرگ زرتشت، شادی و خرد دو بالبرای پرواز انسان هستند. ولی چگونه می توان خوشحال بود؟

۱- خوش بین باشید: به زندگى با دیدى مثبت نگاه کنید تا خود را به دلیل احساس انرژى و خوشحالى بسیار زیادى که نصیبتان خواهد شد، شگفتزده کنید.

۲- دید گسترده ای داشته باشید: اجازه ندهید مشکلات کوچک شما را آشفته نماید.

۳- سپاسگزار باشید: از دیگران قدردانى کنید. از همکار خود به خاطر کمکش سپاسگزاری کرده و به دلیل پیروزی در انجام کارش به او شادباش بگویید.

۴- کارهایى انجام دهید که از انجام دادن آنها لذت مى برید: اتومبیلتان را بشویید، به برخى تعمیرات کوچک در منزل بپردازید، تلویزیون تماشا کنید، خرید بروید.

۵- از جسم خود مراقبت کنید: خوب بخورید و خوب ورزش و استراحت کنید. به باشگاه رفته و کمى بدوید یا در یک بازى ورزشى شرکت کنید.

۶ - برنامه هاى روزانه خود را عوض کرده تا انرژى جدیدى پیدا کنید.

۷- با مردم در تماس باشید: آیا به خاطر مى آورید زمانى که یک دوست قدیمى به طور غیرمنتظره با شما تماس گرفت چه احساسى داشتید؟ با افراد فامیل و یا دوستان قدیمى خود تماس گرفته و از حال آنها باخبر شوید.

۸- خلاق باشید: روزنه اى براى انرژى خلاق خود بیابید. این ممکن است شامل کاردستى، بازسازى، نقاشى، ترسیم کاریکاتور، نویسندگى و یا حتى باغدارى باشد. مهم نیست که چقدر مشغله داشته باشید و یا تا چه اندازه در آخر هفته احساس بى حالى مى کنید، اگر زمانى را براى انجام فعالیت هاى خلاق اختصاص دهید، احساسى شادتر و سالم تر خواهید کرد.

۹- تخیل کنید: آرزوها و بلندپروازى هاى خود را یادداشت کرده و به تدریج آنها را واقعیت بخشید آنگاه همیشه چیزهایى براى انتظار کشیدن، و جایى براى متمرکز کردن انرژى خود خواهید داشت.

۱۰- بخشنده باشید: شاید زمان آن فرا رسیده باشد که کسى (یا خودتان) را به خاطر چیزى که اتفاق افتاده و یا گفته شده مورد بخشایش قرار دهید. اتفاقات و اشتباهات گذشته را پذیرفته و فراموش کنید. بدانید که نمى توانید زمان را به عقب برگردانید. شادمانى خود را با از یاد بردن ناامیدى ها و شکست هاى گذشته دوباره به دست آورید

جذابیت

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند! نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
یک دفعه کلاس از خنده ترکید …
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :
- اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند.
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود. آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد. مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا !
و حق هم داشت. آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود.
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم.
5 سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت :
- برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود !
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
همسرم جواب داد :
- من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم

این روزها...

سلام این روزا خیلی گرفتارم و کلی وقت هم بود که به اینجا سر نزده بودم  

ان شا الله خونمون درست شه بازم بهتون سر میزنم  

خب......  

خوبیم  

الهی شکر سلامتیم  

و خیلییییییییییییییی سرمون شلوغه .... 

خیلی از کارهایی که توی ذهنم بوده الهی شکر انجام شده  

و یه عالمه دیگش مونده ... 

خدا بزرگه  

جوونیم ... 

فعلا  

یا حق!!!! 

 

 

 

راستی متشکرم عزیزم .....

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم، همان یک لحظه اول که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان، جهان را با همه زیبایی و زشتی برروی یک گرد ویرانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم، نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم بر لب پیمانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم که میدیدم یکی عریان و لرزان و دیگری پوشیده از صد جامه رنگین زمین و آسمان را واژگون مستانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم نه طاعت میپذیرفتم، نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ، پاره پاره در کف زاهد نمایان، سبحه صد دانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان، هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ، آواره و دیوانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اکر من جای او بودم بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان، سراپای وجود بی وفا معشوق را، پروانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم به عرش کبریایی، با همه صبر خدایی ، تا که میدیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد، گردش این چرخ را وارونه، بی صبرانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم. که میدیدم مشوش عارف و عامی، ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش ،بجز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری ، در این دنیای پر افسانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم؟ همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد ، و گرنه من بجای او چو بودم ،یک نفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم .

 

عجب صبری خدا دارد !

 

عجب صبری خدا دارد!

 

عجب صبری خدا دارد!

 

  شاعر: مهدی سهیلی

به تو نگم به کی بگم!

تو که عمری سر ما داری منت میزاری
تو که از اشک چشام داری لذت میبری
اینقدر آزارم نده به خدا دق میکنم
بگو درد دلمو بعد تو به کی بگم

به تو نگم به کی بگم، این روزا دارم میمیرم
اینقدر آتیشم نزن قلبمو پس نمیگیرم
دعا کنون گریه کنون سرمو بالا میگیرم
همش به فکرم که یه روز تو رو دوباره ببینم
تو رو دوباره ببینم ...

دلم برات لک زده و روزای سختیه عزیز
دلم میگه آخر راست وصیتت رو بنویس
خدانگهدار گل من دارم از این دنیا میرم
یه روز بهت گفته بودم دست به دعا من میمیرم

به تو نگم به کی بگم، دعام برآورده نشد
تو اوج بی وفای هات دلم ازت خسته نشد
فقط به تو فکر میکنم تا این چشام بسته بشه
فقط واسه تو میخونم تا نفسم بریده شه
تا نفسم بریده شه ...

هرچند دلت با من نبود دستات توی دستام نبود
ولی بدون که عشق تو رفته تو پوست و استخون
باور نمی کردم یه روز بخوای بری از پیش روم
ولی بدون تو قلب من چیزی به جز عشقت نیود