مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

سروش.....

خدای من سروش بزرگ شده  

خیلی بیشتر از سنش هم متوجه است ما شا الله.... 

دیشب تولد بودیم  

مامان بابا ی اون دختر کوچولو یه دستبند بهش کادو دادند  

سروش به من گفت واسه  منم می خری؟؟ 

گفتم مامان شما پسری  

گفت پس برام یه انگشتر خوشکل بخر  

بهش گفتم طلا برا آقایون بده از بازار یه نقره  برات میگیرم  

گفت برام بخر  

این قضیه گذشت و دیشب توی خواب بلند بلند گریه میکرد و سراغ انگشترشو میگرفت  

دلم لرزید از این همه حساسیت  

خدایا رحم کن....  

تا صبح خواب به چشمم نرفت  

و لذت تولد هم از دلم در اومد.... 

 آخه

دشیب شب خوبی بود به جز گریه های نصف شب سروش  

خوش گذشت  

و من و سعید جون از صمیم قلبمون خوشحال و از خدا ممنون بودیم   

به خاطر بخشش این فرزند عزیز به این زوج جوون 

ان شا الله خدا همه ی بچه ها رو برای پدر و مادراشون حفظ کنه  

آمین .. 

 

یا حق!!! 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد