مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

سیرک ...

 

آماده شدیم با عجله داریم میریم

صدای آکاردئون رو نوی کوچه می شنویم

در که باز میشه می بینم یه دختر کوچولو تقریبا 5-6 ساله با مرده

که فکر می کنم بابابش باشه داره می خونه و پول جمع میکنه

دلم به درد میاد

حالم بد میشه

بغض می کنم

- سعید من برم یه پولی بدم به این بچه ه

نه ولش کن دیره

- خواهش میکنم .... من رفتم...

وقتی بر می گردم سوار ماشین میشم صورتم غرق اشکه ..

خنکای پاییز اشکها رو روی صورتم نوازش میده..

خدایا هوای هممونو داشته باش .....

سیرک جالب بود

برق چشمهای پسرم به وجدم میاورد

یک شب ه آرام و دوست داشتنی کنار هم...

الهی شکر....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد