ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
مریم جون دلم برات خیلی تنگ شده خوبی؟؟
- نه خیلی خوب نیستم ..
چرا؟؟
- گلوم درد می کنه سرم در می کنه و حوصله ی خودم رو هم ندارم
همین؟؟
- خب نه ..
خب...
- ین که سروش باید عمل بشه و من می ترسم به خاطر وضعیتم
خدا بزرگه دختر ..داری مامان ه دوتا بچه می شی ها ..زشته
- لبخند می زنم..مامان..اونم دو تا بچه ..خوبه .! نه بده ! نه خوبه ...
دیوونه !
- هاهاهاها..واقعا
دیگه چی ؟؟
- خب شاید جا به جا شیم و اسباب کشی هم داشته باشیم
واقعا
- آره
- سعید گذاشته به عهده ی من و این خیلی سخته تصمیم گیری
که چی؟؟
- که بریم یا بمونیم همین جا...نمی تونم درست تصمیم بگیرم ..چون ظاهرا صاحبخونه موافقه
کاش خودش به یه راهی منو می برد..
دیوونه ی ..خل و چل!
- واقعا..
می خندم
از جلو روشویی میام کنار
وضو تموم شده ..
مریم در آینه!!!