مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم ؟؟

مریم جون دلم برات خیلی تنگ شده خوبی؟؟

- نه خیلی خوب نیستم ..


چرا؟؟

- گلوم درد می کنه سرم در می کنه و حوصله ی خودم رو هم ندارم

همین؟؟

- خب نه ..


خب...

- ین که سروش باید عمل بشه و من می ترسم به خاطر وضعیتم

خدا بزرگه دختر ..داری مامان ه دوتا بچه می شی ها ..زشته


- لبخند می زنم..مامان..اونم دو تا بچه ..خوبه .! نه بده ! نه خوبه ...

دیوونه !

- هاهاهاها..واقعا


دیگه چی ؟؟

-  خب شاید جا به جا شیم و اسباب کشی هم داشته باشیم


واقعا

- آره

- سعید گذاشته به عهده ی من و این خیلی سخته تصمیم گیری

که چی؟؟


- که بریم یا بمونیم همین جا...نمی تونم درست تصمیم بگیرم ..چون ظاهرا صاحبخونه موافقه

کاش خودش به یه راهی منو می برد..


دیوونه ی ..خل و چل!

- واقعا..


می خندم 

از جلو روشویی میام کنار

وضو تموم شده ..


مریم در آینه!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد