مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

این روزها ...

این روزها

همش بدو بدو داریم ..

هم من هم سعید 


من دارم مقدمات ورود مسافر کوچولومون رو فراهم میکنم

و سعید سختتتتتتت در گیر مسائل خودش و مغازه است

انگار همدیگه

عشق

و همه چیز  رو  فراموش کردیم


سعید اونقدر ذهنش درگیر و حساس شده که

هیچ وقت ندیده ام

به گفته خودش:

حتی حوصله ی خودشو هم نداره


و منم برای اینکه بتونم یه کم سرم گرم باشه

و به اون گیر ندم تا به حال ه خودش باشه

مدام دارم دکور خونه رو عوض می کنم 

و سر خودم رو گرم میکنم

تا این روزها بگذره ...


اما

هردو محتاج ریفرش شدن از نو هستیم

و باید به خودمون و همدیگه کمک کنیم

تا بتونیم بازیابی شیم ...


خدایا کمکمون کن...

یا حق!


پ.ن:copy

نظرات 1 + ارسال نظر
خطر جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:14

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد