ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
این روزها
همش بدو بدو داریم ..
هم من هم سعید
من دارم مقدمات ورود مسافر کوچولومون رو فراهم میکنم
و سعید سختتتتتتت در گیر مسائل خودش و مغازه است
انگار همدیگه
عشق
و همه چیز رو فراموش کردیم
سعید اونقدر ذهنش درگیر و حساس شده که
هیچ وقت ندیده ام
به گفته خودش:
حتی حوصله ی خودشو هم نداره
و منم برای اینکه بتونم یه کم سرم گرم باشه
و به اون گیر ندم تا به حال ه خودش باشه
مدام دارم دکور خونه رو عوض می کنم
و سر خودم رو گرم میکنم
تا این روزها بگذره ...
اما
هردو محتاج ریفرش شدن از نو هستیم
و باید به خودمون و همدیگه کمک کنیم
تا بتونیم بازیابی شیم ...
خدایا کمکمون کن...
یا حق!
پ.ن:copy