مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

خداوندا چنین مباد...

زمستانی سرد بود  

و کلاغ غذا نداشت  

به بچه هاش بده  

پس 

گوشت بدن خودش رو می کند  

و به بچه ها میداد تا سیر بمونند 

زمستان تمام شد و کلاغ مرد 

ولی  

بچه ها گفتند : چه خوب شد مرد ... 

راحت شدیم از این غذای تکراری..... 

آخ که چه تلخه حکایت ه ما و بچه هامون.....

نظرات 1 + ارسال نظر
ثریا دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:53

سلام گلم خوبى؟ واقعا چقدر غم انگیز بود و در مورد خیلیا صدق میکنه! امروز دوباره رفتم سرکارخیلی بد بود اگر لازم نبود اصلا نمیرفتم اما مجبورم تا رسیدم خونه یک ساعت مفصل گریه کردم زندگی کردن واقعا سخت شده ! بیچاره بچه های ما چی میخوان بکنن !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد