مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

خداپرستی ( برداشته از جایی)

مادرم میگفت شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است. نمازش ترک نمی شود... زیارت عاشورا می خواند. روزه میگیرد. مسجد میرود ... خیلی پسر با خداییست ...

لحظه ای دلم گرفت ........

در دل فریاد زدم باور کنید من هم ایمان دارم ...
نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد ...
دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم ...
زیارت عاشورا نمیخوانم ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند ...
نه من روزه نمیگیرم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم ...
مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود ..
خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد ...
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او ...
مادرم ... خدای من و خدای پسر همسایه یکیست ...
فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم ...
خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها.........
نظرات 2 + ارسال نظر
مریم بانو پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:55

خیلی زیبا بود...

سروش(دقیقا دیکته کرده ) پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:02

بابا من تورو دوست دارم اگر یه کاری کردم ناراحت نشو من هنوز بچه ام ...بابا لطفا برای من حتماا یه کاری کن تا بتونم برم یک پارک...لطفا منو ببر جمعه هایپر استار ..بابا اینو بدون که من خیلی دوستت دارم ..ilove you

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد