مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

گاهی...

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود


گاهی فقط دیدن چند دقیقه صورت مادرت توی خواب آرومت میکنه


گاهی از این همه پیچیدگی خلقت انسان حیرون می مونی که چطور می تونی باز هم بعضی ها رو ببخشی ....انتقام نگیری و بگذری....


گاهی از این همه بدی آدمها بد جوری دلت به درد میاد  ولی باز هم می گذری


گاهی اونقدر دلت واسه داداشت که همین جا زیر گوشته تنگ میشه که حالت از این زندگی شهر  نشینی به هم می خوره !


گاهی اونقدر توی مسائل مربوط به بچه ها و شوهرت خودت رو درگیر می کنی که خودی برات نمی مونه  و این اذیتت می کنه


گاهی می دونی یه کسایی چشم تو رو ندارند اما باز هم بدشون رو نمی خوای و براشون دل می سوزونی...


گاهی دلت هوای بارونی می خواد یه هوا دونفره ی عشق! که دست شوهرتو بگیری و فارغ از اجاره خونه و چک و قسط و وام و بدهی و فکر بچه ها و همه ی مسئولیت ها بری باغ ارم قدم بزنی و پشت اون تابلوی کذایی یادگاری بنویسی و مسابقه دو بذاری اونم سر یه جفت جوراب....


گاهی دلت می خواد  بچه گی برگرده ...


گاهی وقتی هر لحظه به فکر عزیز از ذست رفته ای هستی که تازگی از بین ما رفته و همیشه صورت داغ دار همسر و بچه هاش جلو  روته یه این پی می بری دل آدم ها فارغ از زمان و مکان و نسبت و جنسیت گاهی چقدر می تونه به هم نزدیک باشه ....


گاهی دوست داری دستهای سالم و مهربون مادر کمرت رو وقت خستگی نوازش بده ...


گاهی دوست داری کنار پدرت بشینی یه فنجون چایی بخوری شجریان گوش کنی و نصیحت شی..آره نصیحت شی....


گاهی دلت واسه حتی دوستهای دانشگاهتم تنگ میشه ....


گاهی متعجب می مونی که چطور یه زن می تونه از صیح تا این وقت شب یه بند بچرخه و کار کنه و حالا هم بیاد و ویلاگشو آپ کنه !!!!!


و گاهی مثل همین لحظه گریه ی بچه تورو می خونه و باید بگی الهی شکرت..........راضی  به رضایت و شکر همه ی داده هایت ....


یا حق!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد