مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

نمی دونی...

نمی دونی از دستهای کوچولوی عزیزم

کادو گرفتن چه لذتی داره

ممنونم فندقم ..و ممنونم مرد من!


با مریم عهد بستم :


امشب عهد بستم که بعد از مادری کردن هایم

بعد از بزرگ تر شدن عزیزانم خودم رو بیشتر به یاد بیارم

عهد بستم دنبال چیزهایی که دوست داشتم برم

عهد بستم اون جوری که دوست دارم زندگی کنم

بیشتر مفید بام

عهد بستم برای خودم هم باشم

عهد بستم کاری کنم که بیشتر لذت ببرم

جاری تر باشم


و خوب می دانم

خوب می دانم که می شود

به یاری خدا....


خداوندا خوشحالم ..خوشحالم که به خاطر فرزندانم

فدا کاری کردم و تمام لحظاتم را به پای آنها ریختم .....

خوشحالم که مادری کردم برایشان ...


روزی که به خاطر سروش از تدریس خداحافظی کردم

باور نداشتم این همه غیبتم طولانی شود ...

اما شد ...

 

و امروز هدف دیگری روی کار آمده

سینا ..فندق کوچولوی من

عزیزم آسوده باش که تو هم در آغوش مادر

پرورش خواهی یافت ان شا الله ...


خدایا کمکم کن که بتوانم باز هم اهدافم را

دنبال کنم

یا حق!!!



ثبت شود در تاریخ پنج شنبه .دوازدهم اردیبهشت ماه یک هزار و سیصد و نود.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد