مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

هم نشین

با بدان کم نشین که صحبت بد              

                                       گرچه پاکی تورا پلید کند
آفتابی بدین بزرگی را                            

                                        تکه  ای ابر ناپدید کند 

 

---------------- 

«بیاموزمت کیمیای سعادت / ز هم صحبت بد جدایی جدایی»

* ای نیک با بدان منشین هرگز / خوش نیست وصله، جامه ی دیبا را پروین اعتصامی

* من ندیدم سلامتی ز خسان / گر تو دیدی، سلامِ من برسان سنایی

* با مردمِ زشت نام همراه مباش / کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد سعدی

* اندر این ره، صدهزار ابلیس آدم روی هست/ تا هر آدم روی را زنهار که آدم نشمری! سنایی

* چون بسی ابلیس آدم روی هست / پس به هر دستی نشاید داد دست مولوی

* «یار بد بدتر بود از مار بد / تا توانی می گریز از یار بد

مار بد تنها همی بر جان زند / یار بد بر جان و بر ایمان زند» سعدی

* زینهار از قرین بد، زینهار / و قنا رَبّنا عذابَ النّار سعدی

* یار بد مار است هین بگریز از او / تا نریزد بر تو، زهر آن زشت خو مولوی

* «دوست مشمار، آن که در نعمت زند / لافِ یاری و برادر خواندگی

دوست آن باشد که گیرد دستِ دوست / در پریشان حالی و درماندگی» سعدی

* با بدان کم نشین که بد مانی / خوپذیر است نفس انسانی سنایی

* صحبت ابلهان چو دیگ تهیست / از درون خالی از برون سیهیست سنایی

* همه کار تو باد با عقلا / دور بادی ز صحبت جهلا سنایی

* نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد / بهتر آن است که با مردم بد ننشینی حافظ

* مکن با بدآموز هرگز درنگ / که انگور گیرد ز انگور رنگ از نفایس

* هم نشین تو از تو به باید / تا تو را عقل و دین بیفزاید مولوی

* «منشین با بدان که صحبت بد / گر چه پاکی، تو را پلید کند

آفتابی بدین بزرگی را / پاره ای ابر ناپدید کند» سنایی

* «پسر نوح با بدان بنشست / خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب کهف روزی چند / پی نیکان گرفت مردم شد» سعدی

* هست تنهایی به از یاران بد / نیک چون با بد نشیند بد شود مولوی

* با اهل هنر گوی گریبان بگشا / وز نااهلان تمام دامن درکش حافظ

* شرف نفس اگر همی خواهی / با فرومایه قیل و قال مکن ابن یمین

* با فرومایه روزگار مبر / کز نیِ بوریا شکر نخوری سعدی

* ز ناجنس بگریز اگر آفتاب است / تو را سایه خود بس، اگر یار خواهی

* ای گل، به دستمال هوس پیشگان مرو / مگذار تا ز دست تو این رنگ و بو رود

* اگر خصم جان تو عاقل بود / به از دوستاری که غافل بود

* از هم نفسی که رنج دل خواهی برد / حقّا که هزار بار تنهایی به

* مصاحب نباید مگر بهر راحت / چو زو رنج بینی نیاید به کاری

* مکن هم نشینی به هر بدسرشت / که دزدد از او طبع تو خوی زشت

* طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند: با نادان مپیوند

* صحبت اشرار مایه ی شقاوت است و مخالطتِ اخیار کیمیای سعادت. کلیله و دمنه

* دوستان به زندان به کار آیند که بر سر سفره همه ی دشمنان، دوست نمایند. سعدی

* هر که با بدان نشیند هرگز روی نیکی نبیند. سعدی

* هرکه با رسوا نشیند عاقبت رسوا شود ؛ تنهایی به ز هم جالس بد قابوس نامه

 

* دوستی جاهل به دوستی خرس ماند.

* با بدان سر مکن که بد گردی.

* «گر نشیند فرشته ای با دیو / وحشت آموزد و خیانت و ریو [نیرنگ]

از بدان جز بدی نیاموزی / نکند گرگ پوستین دوزی» سعدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد