ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
دو سال پیش در چنین روزهایی بود که حد وسط تولد دو عزیز ، جشنی را برای میلاد آن دو گرفتم. یکی از آن دو عزیز همسرم مریم بود و دیگری ............
یادم می آید سوء تفاهمی پیش آمده بود و من سعی در از بین بردن آن فضا داشتم. شب نسبتا خوبی بود.
این چشمها اگر به قول خدابیامرز سهراب شسته شوند ، خیلی از مشکلات حل خواهد شد!
اما امان از دیدهایی که بد می بینند و صد واویلا بر دیده هایی که تعمدا ترجیح می دهند بد ببینند! و این بد دیدن ................... آنهاست هر چقدر هم اعتماد کنی و خوبی کنی ، نتیجه مثبت نخواهد بود.
این روزها قرار است من سیبل شوم. مهم نیست! جانم فدای عزیزانم. فقط مشغول ضمه اید اگر فضای خانوادگی خودتان را به خاطر حسی که به من ( ما) دارید یا رفتاری که نسبت به من ( ما ) داشته اید مسموم کنید. بروید زندگیتان را بچسبید و همان دیدار سالی یکی دوبار هم اگر محقق نشود ما را چه باک ! مهرتان بر دل ما آن چنان نشسته است که قرنها دوری هم آن را پاک نکند. حالا شمایید و عرضه تان و توان زندگی جمع کردنتان! آرزوی بی غرض قلبی من اصلاح و بهبود شرایط است.
ارادتمند شما
کسی که هرگز کلامش بر خلاف احساسش نیست!
سعید
اما u