مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

همهمه!!!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مهم نیست...

دستی به زانو بزن  

چشمهایت را ببند   

به هم بریز !

بکوب! 

بپاش!

له کن ! 

مهم نیست  

سیخ بسوزد 

یا  

کباب. 

یا  

هردو   

مهم نیست!!!!

پایان تلخ عشق پسر و دختر جوان

دختر نوجوان و 16ساله‌ای به نام «یاسمن» در شهر یاسوج، یک ماه پیش، اقدام به خودسوزی کرد و یک هفته پس از آن در بیمارستانی در شهر اصفهان از دنیا رفت.

آنگونه که برخی نزدیکان او گفته‌اند، یاسمن برای ازدواج با پسر مورد علاقه‌اش با مخالفت جدی برخی اعضای خانواده مواجه شد، با این حال او برای رسیدن به شریک زندگی خود تلاش بسیاری کرد اما به جایی نرسید و برخی اعضای خانواده برای ممانعتش از این کار با او به تندی برخورد کردند. پس از آن اما یاسمن و خواستگارش همچنان بر خواسته خود ایستادند، اما مقاومت آنان به‌جایی نرسید.

این روایتی است از روز تلخ اقدام به خودکشی این دختر نوجوان: «یاسمن پس از برخوردی که با او شد، به آرامی و بی‌سروصدا برای خودکشی اقدام کرد، تنها چند روزی از عروسی خواهر بزرگترش می‌گذشت و خانه آنها هنوز شلوغ بود و گاهی میهمانانی می‌آمدند و می‌رفتند، یاسمن از همین فرصت استفاده کرد و به سراغ خانه یکی از همسایه‌ها رفت و از آنها تقاضای نفت به بهانه درست‌کردن کباب برای میهمانان کرد، خانم همسایه هم با نیت خیر دبه کوچک نفت را به دستش داد، او اما با همین نفت به یکی از اتاق‌های خالی خانه رفت، دبه را روی سر خودش خالی کرد و کبریت را کشید... شعله‌های سوزناک آتش یاسمن را در آغوش کشیدند، فریادش به گوش اهالی خانه رسید، با اضطراب و عجله خود را به او رساندند، اما با مقداری تاخیر، یکی از اهالی خانه از دستپاچگی و برای نجات جان دخترک که در میان شعله‌ها ضجه می‌زد بر روی او آب ریخت، اما همین آب کار را خراب‌تر کرد.»
 
این قسمت ماجرا روز بعد در بیمارستانی در اصفهان معلوم شد وقتی پزشکان بیمارستان، میزان عفونت تنش ناشی از سوختگی را اعلام کردند.
 
آن سوی این ماجرا جوان عاشقی داشت به نام «جواد» 20ساله، که از یاسمن خواستگاری کرده بود، او بلافاصله پس از شنیدن خبر خودسوزی یاسمن خود را به اصفهان و بالای تخت محل بستری شدنش رساند، یاسمن هفت شب و روز را در آنجا بستری بود و در همه آن 168ساعت، جواد بالای سرش بود و از تن سوخته‌اش پرستاری می‌کرد، در همان روزهای دردناک بیمارستان بود، که به درخواست جواد و رضایت پدر و مادر یاسمن صیغه محرمیت میان آن دو اگرچه دیر اما عاقبت خوانده شد تا اگر عروس این قصه زنده از اصفهان برگشت، در مراسمی دیگر با هم پای سفره عقد رسمی بنشینند. این قصه اما تلخ‌تر از آن بود که شیرینی عروسی و سفره عقد به خود ببیند. تن یاسمن زیر لهیب آتش‌سوختگی و عفونت شدید، دوام نیاورد و جواد را تنها گذاشت و رفت.

جنازه عروس مرده را به شهر زادگاهش دهدشت منتقل کردند. در همه مراسم ختم، جواد، داماد دقیقه‌نودی خانواده آنجا بود و از ته دل برای عشق به خاک‌آرمیده‌اش ناله می‌کرد. مراسم ختم که تمام شد جواد به یاسوج و نزد خانواده‌اش برگشت.

10 روز از مرگ یاسمن گذشته بود. اما او توان ماندن نداشت و عاقبت کار خودش را کرد. این روایت «میلاد آریانژاد» برادر جواد است که گفته: «ظهر آن روز جواد تا قبل از ناهار خواب بود، برای غذا بیدارش کردیم، جواد ماکارونی دوست داشت و مادرم به عشق او برایش این غذا را درست کرده بود، اما برخلاف همیشه جواد غذا نخورد، از مادرم کلید انباری را گرفت، به انباری رفت، طنابی را از آنجا برداشت و به جنگل بلوطی که انتهای کوچه بود رفت، چند لحظه بعد سروصدا و فریادی از کوچه شنیدیم، با عجله بیرون آمدیم و خبر دادند یک‌نفر بالای تپه خودش را از یک درخت بلوط حلقه‌آویز کرده.

من با سرعت بالا رفتم تن بی‌جان برادرم را دیدم که میان زمین و آسمان از درختی آویزان بود. تا او را پایین کشیدیم و به بیمارستان رساندیم، تمام کرده بود. جواد روزهای قبل که در مراسم یاسمن بود، به پدر و مادرم پیامک می‌زد که من خودم را می‌کشم، اما اینجا و در خانه یاسمن نه، وقتی به خانه خودمان آمدم. مدتی که آنجا بود همیشه حواسمان به او بود فقط 10دقیقه غفلت کردیم و او کار خودش را کرد.»
منبع : روزنامه شرق

شب قدر

به نام خداوند رحمتگر مهربان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 

ما [قرآن را] در شب قدر نازل کردیم (۱)
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ﴿۱﴾ 

و از شب قدر چه آگاهت کرد (۲)
وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ﴿۲﴾ 

شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است (۳)
لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿۳﴾ 

در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر کارى [که مقرر شده است] فرود آیند (۴)
تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ ﴿۴﴾ 

[آن شب] تا دم صبح صلح و سلام است (۵)
سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿۵﴾  

 

امشب شب درک وسعت مهربونی خداست - شب توبه است - شب بخششه ..... 

امیدوارم خدا دلهامون رو زلال و بی کینه کنه ، از جنس خودش .......

دو سال پیش هم ...

دو سال پیش در چنین روزهایی بود که حد وسط تولد دو عزیز ، جشنی را برای میلاد آن دو گرفتم. یکی از آن دو عزیز همسرم مریم بود و دیگری ............

یادم می آید سوء تفاهمی پیش آمده بود و من سعی در از بین بردن آن فضا داشتم. شب نسبتا خوبی بود.


این چشمها اگر به قول خدابیامرز سهراب شسته شوند ، خیلی از مشکلات حل خواهد شد!

اما امان از دیدهایی که بد می بینند و صد واویلا بر دیده هایی که تعمدا ترجیح می دهند بد ببینند! و این بد دیدن ................... آنهاست هر چقدر هم اعتماد کنی و خوبی کنی ، نتیجه مثبت نخواهد بود.

این روزها قرار است من سیبل شوم. مهم نیست! جانم فدای عزیزانم. فقط مشغول ضمه اید اگر فضای خانوادگی خودتان را به خاطر حسی که به من ( ما) دارید یا رفتاری که نسبت به من ( ما ) داشته اید مسموم کنید. بروید زندگیتان را بچسبید و همان دیدار سالی یکی دوبار هم اگر محقق نشود ما را چه باک ! مهرتان بر دل ما آن چنان نشسته است که قرنها دوری هم آن را پاک نکند. حالا شمایید و عرضه تان و توان زندگی جمع کردنتان! آرزوی بی غرض قلبی من اصلاح و بهبود شرایط است.

ارادتمند شما

کسی که هرگز کلامش بر خلاف احساسش نیست!

سعید

خانواده اصیل

1) به قول بابای مریم خانوم ، خانواده های اصیل مثل زنجیر هستن. حواسمون باشه به دل زنجیر نزنیم لهمون می کنه! 

2) گاهی برای درک آسمان ، باران لازم است . ( هواپیمایی هما!) 

3) خواهی نخواهی باد می وزد. تو جلوی آن دیوار بساز یا آسیاب! 

4) در حال سفریم و به لطف خدا سلامت ! هتل تهرانمان هتلیست که .............................. 

 5) آرامش همه ی عزیزانم رو از خدا می خواهم و امیدوارم که همگی روزهای خوبی رو کنار هم داشته باشیم....