مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

زمستان است..................

یادش به خیر! دکتر گرگین پور عاشق این بود که من سر کلاسهاش این شعر اخوان ثالث را بخوانم! 

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت  
  سر ها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دیده نتواند
که ره تاریک و لغزان است
و گر دست محبت سوی کس یاری
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
  که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
  چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کین است پس دیگر چه داری چشم

 ز چشم دوستان دور یا نزدیک 

 

حکایت این روزهای منه ! بالطف خدا ،  ریسک کردن و مشورت کردن زندگی نسبتا خوبی رو دست و پا کرده ام . تا زد و پیشنهاد فروش انبار مطرح شد و من با مشورت یکی دوتا از عقلای قوم ، فروختم و پولش توی دستم آب شد طلب کلونی از یکی از نزدیکان داشتم که به خاطر هزینه هایی که در پیش داشت روی اون فشار نگذاشتمو حالا برای وصولش گربه رقصانی می کنه!!! مساله تعدد روزهای تدریس و دانشجو شدن و جور نبودن جنس به خاطر تحویل انبار و فشار ذهنی روی من و .......... و از دست رفتن اجاره ی آپارتمان بابااینها و انبار و ...... و بالا رفتن مخارج زندگی به تبع محصل شدن سروش و مخارج سینا باعث شد فشار روی من صدبرابر بشه ! و در این روزهای تنگ واکنش دو تن از عزیزترینهایم را می نویسم که یادم نرود که در روز تنگ ، نفس هم جلوی چشمان آدم را می گیرد !! 

1) دندت کش!!!!!! می خواستی نکنی این کارو! 

2) توقع داری خرجیت رو هم کس دیگه ای بده!!!  

انگار نه انگار همین 2-3 روزه 200-300 هزار تومان مخارج زندگی شده و مجموع فروشت هم به این میزان نبوده! انگار نه انگار که تا حالا ریالی از مال دیگرون وارد زندگیت نشده . انگار نه انگار که موجودی همه کارتهات رو به صفر شده................... 

روز تنگه که آدم رفیقون واقعیش رو می شناسه ! 

خدایا این زمستان سخت رو بر من تمام کن............ 

حضور جماعت شک و ادعا این روزها بد عرصه را بر زندگیم تنگ کرده است ...........

 

که باور می کند در باغ ما داغ ِ صنوبر را

که باور می کند افتادن سرو ِ تناور را

که باور می کند آسایش ِ موج ِ خروشان را

که باور می کند آرامش طوفان و تندر را

آبان.

به بهانه ی

آبان ماه.

همین.

غبطه ...

همیشه معتقد بودم آن مکان آب و هوای بهشت را دارد... 

بهار زیبا ... 

تابستان دلچسب... 

پاییز فریبنده ی هزار رنگ ... 

و زمستان بی همتا .... 

 

توی مسیر  مجذوب مناظر زیبا و هزار رنگی پاییز درختانم  

پسرک را هم با خودم همراه میکنم و به لذت بردن وامیدارم  

  

پر از خاطره است  

همه چیز آنجا  

بوی جوانی و تازگی دارد  

 

سنگ فرش 

درختان  

ایستگاه اتوبوس 

ساختمان  

همه و همه .. 

زیباست  

توی ذهنم تند تند مرور میشوند  

همه چیز  

همه ی خنده ها  

شیطنت های دخترانه   

بی غمی ها  

رهایی ها    

خنده های بی غم  

و مالامال از غرور

و یا حتی

استرس امتحانات  

شیرینی درسخواندن ها  

و لذت بی همتای نمره اولی های گاه گاه.. 

 

یاد همه ی سر خوشی های جوانی 

و همه وهمه زنده میشوند   

 

برای اولین بار به موقعیت آقای خانه  

غبطه خوردم و خواستم من جای اوباشم  

رها از همه ی گیر و بند ها

 اما او خوب میداند که دعای خیرم  

بدرقه ی راهش است .... 

وروجک ها رهایم نمیکنند  

حتی دمی.. 

با من هستند  

(الهی شکر) 

 

دستانم را میشویم  

آینه!!!!............ 

واای خدای من همان آینه ی 12 سال پیش است  

با همان پیچ و مهره ها  

عجب رسمیه رسم زمونه   

مریم را در آینه میبینم .... 

 

این کجا و آن کجا ... 

مریم شکسته تر؟؟ 

نه.! 

جا فتاده تر ؟؟ 

ا..ی.. 

نه اصلا مامان تر شده بود... 

کو آن دخترک کمان ابروی  

پر شر و شور 

پر از شوق زندگی 

بمبی از انرژی؟؟؟ 

کو؟؟ 

صدای رسای پسرک مرا از عالم خودم بیرون میشکد 

مامان بدو دیگه  

کمربندم رو باز کن  

من ج...... دارم! 

 

من یک مادرم با همه ی مسؤ لیت های یک مادر. 

 

دوست دارم وارد تونل زمان شوم  

به عقب برگردم  

 

آقای خانه را دیدم وسط پله ها با لباس سفید  

داخل سنگر بسیج! و آن عکس زیبا ....

دیدم کنار آب سرد کنی که حالا اثری از او نبود  

 که میگفت خانوم .... میتونم ایملتون رو داشته باشم ؟؟؟ 

 

دیدم داخل کارگاه کامپیوتری که هنوز پا برجا بود  

گه میگفت :من تمام طول عید رو آنلاین بودم و من  

گفتم چه سود؟؟؟ 

 

دیدم کنار راه پله ها که گفت میشه شما به عنوان دختر خاله ی من  

بیاید جشن فارغ التحصیلی؟؟ 

و همون موقع با لبخند گفت شما دیروز چشماتون یه رنگه دیگه نبود؟؟؟  

 

و او حالا آقای خانه بود  

با ظاهری متفاوت تر  

بابا تر  

مرد تر  

و دوست داشتنی تر.!!!! 

 

برق چشمان وروجک یک ساله ام  

مرا از عالم رویا بیرون میکشد  

به زندگی برمیگردم  

 

به امید روزهایی که رویاهای  

خفته جامه ی عمل بپوشند  

زیبا و با وقار 

متین و مادرانه !!!  

 

 

یا حق!!