مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

ماجرای تهران رفتن...

قابل توجه عزیزایی که همسفر زندگی ما هستند

اول امشب سالگرد عروسیمون بود،

جشن ساده و جالبی بود. 

همه چیز داشتیم

بحث، گریه، خنده، بغض و شادی و....


ثانیا ماجرای تهران رفتن ما هیچ ارتباطی به پست گرفتن من نداشت

درسته که در سال سوم کارمندیم از سر لطف خدا خدمتگزار و متولی فرهنگ و هنر آموزش و پرورش کشور هستم،

اما به خاطر نگاه سیاسی و.... آماده مدرسه رفتن بوده و هستم.

تهران رو به خاطر پست نرفتم،

مغازه اجاره بود،

خونه بازسازی و رهن داده شد...

یه چالش برای زندگی در محیطی متفاوت بود،

حلول روحی متفاوت به زندگی، دمیدن هوایی تازه به آن... 

فرصتی برای بیشتر نزدیک شدن به هم و قدر هم را دانستن... 

با تهران سازگار شدیم سعی می کنیم بمونیم،

نشدیم بر می گردیم انشالله...

همون کلاس درس و کاسبی نیمه کاره و... 

با این تفاوت که مدتی مدیریت ستادی و زندگی در پایتخت را هم تجربه کردیم! 

سخته

تعارف نداره

امشب کلی اشک ریختیم

اما اصلا در صحیح بودن انتخابم تردید ندارم... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد