مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

از لحاظ روحی

نیاز دارم با یه کوله برم مهرآباد

اولین پرواز به سمت ولایت رو سوار شم



برم روی صندلی حلوش بشینم

اول توی دلم بگم

قربون چشمهای قشنگت برم

نبینم غمتو...چرا اینهمه تلخی اینروزا



و شروع کنم به صحبت

فقط حرف بزنم

مثل  آنشرلی با موهای قرمز

مثل نوجوونی های خودم که 

داخل آشپزخونه یه بند با شور و حال

واسه مامانم حرف میزدم....


اونم إروم إروم قهوه شو بنوشه

و من تو دلم بگم گوارای وجود نازنینت

اما زمان رو از دست ندم و

تند تند حرف بزنم

اونم با همون لبخند زیبای همیشش

نگام کنه و شاید تو دلش بگه ای

دااد که این دختره بزرگ نمیشه!


هر از گاهی حرفمو قطع کنه

چند جمله بگه 

من بیتابانه سراپا بهش گوش بدم


تو دلم بگم قربونت برم مرسی که هستی.

مونسم،همدمم،سنگ صبورم ،داداشم


اما بازم زمان رو از دست ندم 

و فقط حرفهای خودمو بزنم......


دلم نخواد تموم شه این دقایق

دوست داشته باشم زمان رو فریز کنم

فقط باشه و باشه و باشه.....


این مال مریم  دیروز بود


اما


مریم امروز


منطقی فکر می کنه نه احساسی

یادش میاد که هر کسی اولویتهایی داره

و من مسئول حل مشکلاتم هستم..


توی دلش می گه


الهی همه بهترینها سهم تو


اما من تنهایی می جنگم.


..............







نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد