مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

شعرها

این ترم‌ هم بداهه سر کلاسها برای اساتید شعر گفتم، به جز دکتر غفاری که اصولا از نظامی ها هم‌جدی تر است بقیه خیلی استقبال کردند. البته بنده خدا دکتر غفاری هن تو ذوقم نزد.

۱) دکتر‌نادری

اوستاد درس ما نیکو بیانی دارد او

 درسی از رفتار خوب سازمانی دارد او

 گاه از تیم و گروه و گاه شرط رهبری

 گاه تمثیل قشنگی از فلانی دارد او

 گاه از افکار مازلو، گاهی از ادراک گفت

 گاهی از نقش وراثت هم گمانی دارد او

 گفت او دهها مثال از تیپ های شخصیت 

پر ز شور و دانش و رنگ جوانی دارد او

 هم صمیمی هم منظم خلق و خوی نادری

 نام او ناهید و از پاکی نشانی دارد او

الغرض اینها همه حق است اما خادمی

 نمره پایان ترمی کهکشانی دارد او


۲) دکتر غفاری:

ای خوش آن کس که برش عاشق غمخواری هست

هر کجا پا بنهد در بر او یاری هست

ای خوشا درس مدیریّت بازاریابی

مثل آرامش خوابی به شب تاری هست

گفت در حوزه ی فرهنگ  چه کاوش سخت است

چون در آن عامل مدخوله ی بسیاری هست

گفت از رمز و فنونی که تجارت دارد

حرفش از نایکی و میداس و بنک داری هست

گفت استاد که دانشجوی بازرگانی 

اهل علمست ولی mba بازاری هست

خبره در درس مدیریت و بازرگانیست

لیک در جدیتش جذبه ی سرداری هست

ای خوشا خنده ی استاد که ناملموسست

آن پروجکت نهاییش که اجباری هست!

مثل چینیم و همه در طلب هشتیم ما

لیک در نمره ی استاد عجب چاری هست!

ای خوشا درس مدیریت بازاریابی

نام استاد محمد شد و غفاری هست

۳)  دکتر جلیلوند:

مرغ دل را نگر که در بند است

عاشق اوستاد دلبند است

اوستادی که خوش به ما آموخت

او که در امر تدریس هنرمند است

او که در دانش مدیریّت

جیییم کااالینز را همانند است

بی گمان انرژی اتم دارد

او که اعجازی از خداوند است

پشت صحنه صدای مرغ دل و

پر ز اصوات بس خوشایند است

پشت هم محتوای پرمعنا

اوستادی که درس او قند است

استراتژی های مختلف را بین

به الفبای ساده مانند است

فاش شد مقصدم دکتر

او محمدرضا جلیلوند است.

مرگ‌ما تا ابد به آمریکا

جان نا به جان چین بند است


ضد زلزله !.

خوب می دانم

روزی می رسد

به همین نردیکی ها

که همین چند ریشتر 

هم دیگر

دلم نرزد.....


خدایم مددی.....



این داستان :عاشق بی ادعا

علاقه ای که  در عوض گرفتن امتیازی

مادیاتی باشه 

احترامی نداشته باشه 

 علاقه نیست معامله است 

هوس است و عادت 

کثیفه 

خیلی کم اتفاق میوفته که ما انسانهای خاکی 

عشقی رو تجربه کنیم که فقط طرف مقابل  

خوشحالیت  براش مهم باشه 

فقط خودت مهم باشی بی هیچ توقعی 

عشق،ارامش،خوشبختی،موفقیتت رو 

بی ادعا ،توقع و بی عوض بخواد 

خیلییی کمه کسی که به ارزش یک لبخند تو خیلی کارها 

رو بی چشم داشت و عوض انجام بده ....


کسی که فقط یک لبخندت  براش خوشحالی باشه 

اماااا 

اگر چنین عشقی ،علاقه ای رو نادیده گرفتی 

به قول فرنگی ها "ایگنور"کردی 

اون هم نه یک بار 

چندین بار 


کائنات به جرم ناسپاسی 

آروم و بی صدا اون رو ازت می گیره 

و تو رو از گردونه ی  تعداد محدود این نعمت 

و تجربه ی بکر خارج می کنه


و 

به راستی صد افسوس.....







بحران

وقنی به مشگلات به ظاهر کوچکت رسیدگی‌نمی‌کنی، کتمانشان می‌کنی، نادیده شان می‌گیری،

تبدیل به بحرانهای ویرانگر‌می‌ شوند.

هر‌چه رویش ماسک بکشی،  ویرانگرتر خواهد شد...


گاهی باخته هایت قابل برگشت نیستند...