مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

......

پسرک امتحان نهایی دفاعی داره ،ساعت ۸صبح 

شب تا کارها تموم شه و بخوابم ساعت ۲ میشه

از خستگی از هوش می رم

صبح دارم خواب میبینم دارم واسه آقای خانه

عطر انتخاب می کنم و سر اختلاف سلیقه خدا رو شکر   به طرز شگفت انگیزی از خواب می پرم...

تلفن زنگ میخوره ،آقای پدر 

-قطع کن خواب موندم!


از همه جا بیخبر....


کمتر از ۲۵دقیقه تا شروع جلسه پسرک مونده 

امتحان نهایی هست و در حوزه بسته میشه

نمیفهمم چطور لباس پوشیده جلو دریم

زنگ میزنن

کیه اول صبحی؟

خانم اورژانس خواسته بودید!!!!

_نه ،شاید همسایه خواسته باشه 

سروش میگه شب قبل خانومه همش داشت میگفت

غلط کرده ثریا!!!حنماا سکته کرده بیچاره از دست ثریا!!!

وقت تحلیل نیست 

روشن میکنم و از پارکینک میزنم بیرون

نیمه ی راه پیام عصبانی آقای خانه رو میگیرم

اورژانس رو کنسل کردم!!!!

۱۵ بار تماس نا موفق از موبایل

چند بار از دفتر

چند بار هم واتس اپ کال!!!


طفلک آقای خانه

چه فکر ها از سرش گذشته

که آخرین اقدام خبر کردن اورژانس برای بیداری بوده....


بماند به یادگار از خاطرات شهر غریب....بدون هیچ کس

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد