ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
زندگی یه سفره،
سفری که خوشی و ناخوشی داره،
بالا و پایین ،
موندنهای موقت و گذشتنهای دائمی ،
دل بستن ها و دل کندن ها،
آرامش ها و دغدغه ها ،
و ....
و البته گذرا و تمام شدنی!
علاوه بر دلگیری و خستگی و بی خوابی الان، حس غالب این روزهام تردیده.... تردید ادامه ی دوری از خانواده و شهرم و زندگی در تهران، یا بازگشت به شیراز .... باید تغییر کنم ، باید تغییر دهم، اما تغییر به چه سمتی؟
درست میشه ان شاءالله....
دوباره انگار صدای تیک تیک ساعت بر تار و پودم شلاق می زنه، مثل نوزده سال قبل که برای مریم نوشتم:
دیشب صدای تیک تیک ساعت انگار
شلاق می زد بر تمام بر تمام تار و پودم
خمیازه هی فریاد می زد خسته ای تو!
من بی خیالش باز بی تاب تو بودم
دیشب سکوت خانه از خرناسه پر بود
اما من از تنهایی خود می سرودم
زد شعله خورشید و شکار صبح شد شب
امروز می آیی تو ای جان و وجودم
مریم تو می آیی و من مشتاق دیدار
از کوله بار خاطرم غم را زدودم
برای پیشرفت تغییر را بپذیر
شاید....باید...