ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
دارم برای امتحان نهم آماده میشم
عجب رسمیه ، رسم زمونه....
مرور خاطرات بابای مریم
صبح با همین فکر بیدار شدم..
دیوانه وار نه امتحان را به نه دهه زندگی بابای مردم تطبیق می دادم!
این که همون قدر که من بعد از نه امتحانم حس راحتی دارم ، بابای مریم هم قطعا بعد از نه دهه حس خوبی خواهد داشت....
اینگه امتحانات من همه مدل بود ( سخت و آسان) و زندگی حاجی هم همین بود....
الان یادم به اظهار محبت بابای مریم افتاد که از مصاحبت طولانی با من احساس مثبتی داشت ( و من نیز متقابلا) و بر خلاف دیدگاه قبل از ازدواجمون ( تو ذهن خودم) داماد بد و نامطلوبی براشن نبودم.... و خدا را به خاطر این موضوع شاکرم....
خدای را شکر!
بکذریم!
چه سود اگنون به خوابش اشک بارون...
اشک گوشه چشمم تابیده!