مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

دلم تنگته 

باز هوام ابریه .....


بوی پاییز میاد 

اصلا شهریور که میشه 

دیگه بوی پاییز می پیچه توی مشامم 

دلم لک می زنه واسه شهرم 

قدم بزنم  ، خیابونها رو 

پیاده و سواره 

بی نقشه و راهنما ،اصلا چشم بسته 

گز کنم ....بالا پایین برم ..

اصلا برم گل فروشی در خونه 

اشاره کنم ،بکی از این ..دوتا از این 

بذار داخل باکس نه کاغذ بپیچ روبان بزن ....

کیف کنم ...عشق کنم ...زندگی کنم لحظه رو ..

چیه زندگی ماشینی ،آنلاین ،ندیده بخر 

ماشینی بپرداز ...نه عطری ،نه طعمی 

نه عشقی......

دیوونه ام ،میدونم ...

شهرمو میخوام ،دلم عاشقی ،دیوونگی 

قدم زیر بارون میخواد ....

زده به سرم ،

خونمون رو میخوام 

اما با بابا و مامانم .....


 



نظرات 2 + ارسال نظر
پریمهر سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 08:16 https://parimehr.blogsky.com

آه از دلتگی برای لحظات بی بازگشت

بله ،دقیقا

یه نفر همین حوالی چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 10:42

از احساس اینجا خیلی کیف می کنم

سپاس از نگاه زیبای شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد