مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

......

خسته ام

و 

تقریبا نا امید از شرایط 

مثل بچه ای که بعد از یه روز

برفی زیبا با شوق تعطیلی

امتحان فردا و برف

درس نخونده

 و حالا

اون مونده و تاریکی، برفی که قطع شده

و کتاب ریاضی......



اگر این دلتنگی تجدید دیدار ها منو نکشه 

حتما قوی ترم می کنه..... 






تلنگر....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پرواز روز رو دوست دارم کنار پنجره باشم
وقت گرفتن کارت درخواست کردم

وقت نشستن یه دختره داخل ردیف سه تایی سر ردیف بود
و صندلی وسط گویا واسه یه پسره حدودا بیست و اندی ساله بود

به دختره پیشنهاد دادم وسط بشینه راحت باشیم قبول نکرد
کاریش نمی شد کرد
با یکی دو سال اینطرف اونطرف جای پسرم بود مادر جان ولی
از این می ترسیدم بوی گند بده یا بی فرهنگی چیزی باشه!

وقت نشستن یه نیم نگاه زیر چشمی بهش انداختم براندازش کنم
به طرز محسوسی موهاش مرتب بود و کفشش خیلی تمیز!
از چهرش حتی زیر ماسک شک کردم افغان باشه!
پیش خودم گفتم د بیا! گاوم زایید

جامو زود تخت کردم کمر رو بستم هندز فری رو گذاشتم که وقتی اون نشست کمترین میزان جابجایی رو داشته باشم

نشست بوی ادکلن دیورش! (dior) پیجید نفس راحتی کشیدم و گفتم خب خدا روشکر این مشکل حل شد
خدا کنه بچه با فرهنگی باشه و آداب نشستن رو بدونه که دلتنگم ، بغضم و بی حوصله میزنم شتکش می کنم!!

سرمو به پنجره تکیه دادم و با پلی لیست محبوبم غرق شدم.......

وسطهای راه ب خودم اومدم که گویا مهماندار آب آورده بود و ایشون با دستمال هواپیما که جلوش بوده بطری منو گرفته بود که دستش بهش نخوره! تو دلم تحسینش کردم ... گرفتم گفتم ممنون.... نشنیدم چه جوابی داد و مهمم نبود چون موزیک گوش می دادم......

رسیدیم قبل از من از ردیف خاج شده بود از کابین بار کیف منو که جلوی کیف خودش بوده،که به طرز محسوسی سعی داشت زیر کیف رو بگیره و دست به دستگیره هاش نزنه گذاشت روی صندلی و با لهجه ی افغان گفت،:سفرتون خوش..... تشکر کردم و مطنئن شدم حدسم درست بوده

و باز یه بار دیگه به این نتیجه رسیدم که دیگران رو قضاوت نکنیم....... 

این روزها....

باید 

با تغافل و صبر

این روزها بگذره

تا روزهای بهتری

انشالله از راه

برسه..... 


صبر

صبر

صبر

............ 

آگهی نیازمندیها

پسرک تحت فشار امتحانات و درسهاشه

افت تحصیلی داره

و این طبیعیه به علت مهاجرت و جا ب جایی

انگیزه شو از دست داده

خودشم کلافه اس

ساعتها با هم حرف می زنیم

به حدی که آقای خانه معترض میشه.... 

و به من می گه بیا استراحت کن 


بهش می گم خب عزیزم. پسرم

دوستت داوود (دوست اول دبستان تا الان) 

چطوری اینهنه انگیزه ی روزی 6 ساعت مطالعه رو پیدا کرده


چند مدته می پرسم و جوابی نمیده 

و امشب گفت 


اون به خاطر دوست دخترشه! چون یارو تیزهوشانه

اینم می خواد قبول شه.... 


با کلی خستگی بلند می خندم..... 


میگم پس پاشو بخوابیم 

صبح واست آگهی می کنم دیوار


به یک عدد  دوست دختر تیزهوشانی جهت ایجاد انگیزه نیازمندیم! 



می خنده و می گه مامان لطفا جدی باش! 



قربون صورت ماهت برم کی ماشالله بزرگ شدی 

نفسم

دوستت دارم..

داروهاتو بخور

لباس گرم بپوش

آروم رانندگی کن

داروی تقویتی بخور

صبحونه یادت نره

یا

مراقب خودت باش

زمان در جاده ای بی انتها......

بعضی ها اونقدر خوبند

اونقدر کنارشون آرامش

سکون

و اطمینان موج می زنه

اونقدر قابل اعتماد

سنگ صبور

فهمیده

و مهربونند


اونقدر ستون خانواده هستند

و قابل اتکا که


دوست داری زمان وقتی مقابل او

در حال صحبت و درد دلی

در جاده ای بی انتها گم بشه! 


و تو ادامه بدی و

باشه سنگ صبورت..... 


خدایا ممنونم بابت آفرینش بعضی انسانها......


برگشت

سینا: مامان این دو روز برام یه عمر گذشت‌‌...




درباره تربیت بچه ها مسئول بوده و هستیم....

کاش.....

کاش دیدارها تازه نشده بود

تا به هم دمایی احساس نزدیک میشم 

تا باتحمل درد زیاد کارد رو به استخون احساسم نزدیک می کنم

تا به بی حسی برسم

دوباره روز از نو روزی از نو


خدایا

کاش دیدارها تازه نشده بود


از همین حالا دوباره دلتنگم.... 


بغضم ،دل تنگه خونه  و اینجا هم دلم جامانده..... 


#دستغیب شیراز


#

زمان در جاده ای بی انتها......

زمان ساعت 12:30شب

مکان فرودگاه 


مدت زمان تا مقصد با توجه به ساعت ترافیک :15 دقیقه

زمان رسیدن 2 بامداد! 


مریم دلم نمیخواد برسم 

دوست دارم مسیر ادامه پیدا کنه 

فقط حرف بزنم شونه هام سنگین بود از بار

اینهمه حرف نگفته

چه خوب شد که اومدی....... 


 عصر فردا

روی مبل دراز کشیده 

چشمهاش گرم خوابه

زن داداش میگه برو داخل اتاق استراحت کن

نه، میخوام اینجا فقط صدای مریم رو بشنوم

مهم نیست چی داره بهت میگه

فقط صداش باشه آرامش میگیرم! 

خیلی وقته برام حرف نزده..... 

جاش خیلی خالیه..... 


َشب موقع خروج به قصد مراسم

ماشالله خواهر خودم، حتما امشب اسفند دود کن

چه خوب که هستی بغلم می کنه