مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

به بهانه ی روز جهانی زن....


زن 

اشک میریزد ...آ رام پاک می کند و لبخند می زند 

انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده است ....


بیمار میشود ،خودش را تیمار میکند و بر می خیزد 


غمگین می شود اما پشت رژلبها و لبخندهای کشدار پنهان می شود 


نگران آینده فرزند می شود اما به تلاش ،توکل و‌دعا تکیه میکند 


زنها غالبا عاشق رنگ رخسار و ظاهر نمی شوند 

عاشق کسی می شوند که 

آنها را بلد باشد 


بلد باشد چه رنگ رزی را دوست دارد 

چه طعم بستنی را 

وقتی غمگین است چطور رفتار کند 

عصبانی که هست چطور 

یاد گرفته باشد 

کجا در مقابل زن سکوت کند ،اقتدار بشکند ،آرام باشد 

ببر درنده در لباس گربه  ی دست آموز 

تا اینکه  طوفان که فروکش کرد 

بشود با زن حرف زد 

نوازشش کرد و پرسید 

حالا چطوری؟؟


زن حالا خوب است 

دور تو و جهانت می گردد 

بی منت 

بی کم و‌کاست 


خدا کند زنی عمیقا عاشق باشد 

آنوقت دوختن آسمان به زمین برای معشوق 

کوچکترین کار ممکن خواهد شد!


برای تمام زنان دنیا 

عشق،آرامش و سلامت آرزومندم .


 




نمره زبان

بدون مطالعه ، رفتم آزمون زبان دکترا دادم و با نمره خوبی قبول شدم!

باورم نمیشه! انگار در آستانه پیری استعدادهام.داره ظهور می کنه 


در اوج حال گرفته هم میشه مثبت گفت.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هذیانهای یک ذهن آشفته از هر دری......

بدن من که چهار فصلش تابستونه  اما 

آخر هفته لباسهای فصل رو جا به جا کردم .


هنوز هیچ خریدی ،واسه سال نو بچه ها انجام ندادم!


برحسب یه اتفاق فرمولی موهام تقریبا مشکی شد!

اولش کلی غر زدم و خودمو سرزنش کردم

بعد بهش عادت کردم ،به چهره جدیدم 

اما این موی مشکی آن دخترک شب گیسو با برق چشمهایش نبود!


جدیدا ،همش ناخنهام میشکنه و علاقه ای هم به کاشت و این 

دست مسائل ناخن ندارم .


هفت سین ندارم ،چون فکرشو نمیکردم هرگز بخوام اینجا سفره هفت سین پهن کنم ....می خرم.


هنوز گندم خیس نکردم واسه سبزه ی عید 


در ضمن 

لباسها توی ماشین تمام شد!باید پهن بشه.....


تراس خونه  مدت زیادی میشه  شسته نشده ...نشونه خوبی نیست.


سازم زیاد کوک نیست .


هذیانهایم تقریبا تمام است ،ممنون بابت تحمل!









ضربه آخر


شاید این ضربه ی آخر بود 


خدایا به خیر بگذرون......


همین 

.






آرام باش 

این دنیا به دست 

خالقی  اداره می شه که قدرت مطلق است .....



این جملات رو امروز از تبلیغات کاری خوندم اما کلی آرومم کرد..........

ششم!

حالم در بدترین وضعیت ممکنه.

ما.با خبر شدم در جمع بندی معدلها در ترم گذشته جزو رتبه های برتر رشته مون در دانشگاه تهران شدم که یه سری مزیتهای ویژه هم برامون قائل شدن! نه حوصله شو دارم نه برا گسی مهمه ! فقط خواستم به یادگار بمونه؟

خیلی سوزندم خودمو....


درد

  نمی شود

اگر بگذارد.....


عکسها 

نمیگذارند چیزی فراموش شود ....


موزیکها 

نمی گذارند چیزی فراموش شود...


بوها 

نمی گذارند چیزی فراموش شود....


خاطرات خوب 

رهایت نمی کنند ......


#دلتنگی.


این داستان :آش خودخواهی با اندکی ادویه بیشعوری.

ساعت ۸:۳۰ 

باید داخل یه جلسه مهم 

باشم با عجله راه میوفتم 

دیر شده 


ساعت ۸:۳۵ رسیدم نزدیکهای محل جلسه 

همونطور که پیش بینی میکردم جا پارک نبود 


یه کم پایینتر چشمم به تابلویی میخوره که نوشته 

«پارکینک اختصاصی مجتمع تجاری  فلان ،ورود افراد متفرقه اکیدا ممنوع!» 

اتفاقا منم متفرقه بودم ...

اما خیلی عجله داشتم 

وارد پاکینگ شدم نگهبان افغان بود با صدای نسبتا بلندی گفت 

کجا؟

گفتم جا پارک میخوام 

گفت نمیشه اختصاصیه  

ماشین پشت سرم بود یه ذره رفتم جلو که ماشین عضو وارد پارکینک بشه

یه نفر نگهبان رو صدا کرد 


حسن یا سو استفاده نمیدونم

پارک کردم یه جا پارک خوب !شماره ۸ ،قسمت وی ای پی!


از پارکینگ زدم بیرون ...نهایت خودخواهی ،آخر بیشعوری .می دونم.


کارم انجام شد،به موقع رسیدم ،جلسه تمام 


داخل پارکینگ نگهبان با لبخند ! اومد کنار پنجره ....

گفت خواهرم ،من در کشور تو‌پناه آورده ام ،اگر دوربین میدید منو جریمه میکردند ،

گفتم ببخشید مجبور بودم ،شماره کارتتو بده  واسه یه شیرینی.


گفت من پول نمیخوام ،فقط زود برو ،نانم  آجر نکن ...


بله مریم خانم با پول نمیشه این درجه از خودخواهی رو‌ خرید 

عذر خواهی ،تشکر ،زدم بیرون 


بی حوصله داشتم بر میگشتم 

در پارادوکس همیشگی این روزها 

دلتنگی های پالسی گاه و بیگاه و مقاومت در مقابلش.  !

که زنگ نزنی ،سراغ نگیری و عادت کنی به دلتنگی.


ماشین جلویی توجهم رو جلب کرد 

یه لیوان کاغذی نوشیدنی 

یه سیگار  روشن 

که سعی داشت هر پکشو حتما از شیشه 

بیرون بده 

که احتمالا ماشین و لباساش  بوی سیگار نگیره 


منم دیدم اینهمه حالش چیله و خوش 

اصلا بوق نزدم 

عجله نکردم

اون قسمتی که تا بزرگراه فقط جای یه ماشین بود 

اصلا حالشو نگرفتم 

گفتم بذار از صبح و قهوه و سیگارش 

نهااایت لذت رو ببره ...


وقتی اون افغان خوش ذات با زیبایی با من برخورد کرد 

من هم باید این زنجیره رو تقدیم اون جوونی میکردم 

که توی حالش خودش بود و 

دوست نداشت 

عجله کنه

تا

بوی سیگار روی لباس و‌ماشینش بمونه .....


حال خوب زنجیره اس ...اونو قطع نکنیم .