ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
اینجا متعلق به ماست
به من و تو
بوده و هست و ان شا الله خواهد بود..
از اولین تپشها ..اولین لرزش های دل
تا فراز و نشیب های به هم رسیدن
و اکنون همه ی مصائب شیرین ه یک زندگی....
همه و همه
را به ثبت رساندیم
به امید روزی که مرور کنیم و
بیشتر
قدر یکدیگر بدانیم ..
حرفهایی دارم
اما به قول ه
آنی عزیز از جنس ه نگفتن!
ا
اما :
gh d d !
به هزار و یک دلیل ما می مونیم
چون این خونه برا موقعیت فعلی ما خیلی مناسب تر از هر جای دیگه است
و من ایمان آوردم که همیشه لحظه ی آخر خدا نزدیک تر میشه ...
فقط باید یه کم اینجا رو سر و سامون بدیم و درستش کنیم
یعنی تغییر ایجاد کنیم
و برا ورود مهمون کوچولومون آمادش کنیم ....
خدایا مثل همیشه حامی و یارمون باش
یا حق!!
مریم جون دلم برات خیلی تنگ شده خوبی؟؟
- نه خیلی خوب نیستم ..
چرا؟؟
- گلوم درد می کنه سرم در می کنه و حوصله ی خودم رو هم ندارم
همین؟؟
- خب نه ..
خب...
- ین که سروش باید عمل بشه و من می ترسم به خاطر وضعیتم
خدا بزرگه دختر ..داری مامان ه دوتا بچه می شی ها ..زشته
- لبخند می زنم..مامان..اونم دو تا بچه ..خوبه .! نه بده ! نه خوبه ...
دیوونه !
- هاهاهاها..واقعا
دیگه چی ؟؟
- خب شاید جا به جا شیم و اسباب کشی هم داشته باشیم
واقعا
- آره
- سعید گذاشته به عهده ی من و این خیلی سخته تصمیم گیری
که چی؟؟
- که بریم یا بمونیم همین جا...نمی تونم درست تصمیم بگیرم ..چون ظاهرا صاحبخونه موافقه
کاش خودش به یه راهی منو می برد..
دیوونه ی ..خل و چل!
- واقعا..
می خندم
از جلو روشویی میام کنار
وضو تموم شده ..
مریم در آینه!!!
خب بالاخره بعد از کلی ابهام و تناقض مسجل شد پیش بینی منطقی من صحیح بوده و نینی مون سینا جونه !!! ته دل من و مریم می خواست نی نی سارا باشه اما خدا خواسته ی سروشو برآورده کرد!! ایشالله سالم باشی سینای من تو در کنار داداش گلت سروش !!!!!!!
تحولی باید
زود
از همین امروز
نه
در همین لحظه
اکنون
یا علی.........
پ.ن: گامهایت باید آرام استوار و پیوسته باشد...
خدایا کمکم کن خییییییییییییییییییییلی کار دارم
همه چیز سر به سر هم داده
همه ی کارهام گره خورده...
کمکم کن ..
خدایا خودت همه ی کارهای سخت ما را آسان گردان....
آمین ...
پ.ن: عزیزم خیلی برات خوشحالم که دوباره توانایی و گیرایی کلامت برگشته ...
من از گیلاس بیزارم
نه اینکه عده ای کام دل از کوچک مطاع خوش نمای عقل زائل کن همی جویند
و این آوند داروی خرد را خوار گردان پریشان ساز خاطر را
یگانه باعث شادی خود خوانده
و جز در پرتو آن خنده را مهمان رخهاشان نمی بینم
نه ! هرگز!!!
من از گیلاس بیزارم
ز آنرو که دهان کودک امید فردایم به اسمش گشته آلوده
و برخوردش به یک گیلاس دیگر در دو چشم پاک و معصومش
بسی رسم خوش آیندیست !
من از فردای او بدجور می ترسم
چون گیلاس در چشمش مطاعی شادی افزا و فرح زا و بسی زیباست !
برایش هست نوشیدن نمادی از تمام حالهای خوب ....
برایش لذت ممنوعه مطلوبست
جوانی در نگاهش زیرپاله کردن حد و حریم و حرمت و ایمان و باور هاست !
خدایا دور کن از من
خدایا دور کن از ما!
من از برخورد گیلاس و خوشایندی احساسش
هراسانم-
هراسانم ...............
بابا
هر فرزندی فکر میکنه بابای خودش بهترینه
اما بی تردید تو بهترینی
بابا الهی من قربون ه همه ی خوبیهات برم
همه ی وجود پاکت
بابا امروز که بزرگتر شدم خوب می فهمم که وجودت مثل یک گل
از همه ی بدیها پاک بوده و هست ....
چه الگوی خوبی بودی هستی بابا...
ممنونم که این همه خوب به زن و بچه هات خدمت کردی
ممنونم که زن ه ناتوان بیمارتو هنوز مثل روزهای جوونی دوست داری
ممنونم که الگوی خوبی برای بچه هات بودی
ممنونم که پاک بودی و پاک بودن رو بهمون یاد دادی
ممنونم که شوهر خوب بودن رو به پسرهات آموختی
پاک بودن رو
و
مرد بودن رو
ممنونم
ممنونم که سایه ات بالای سرمان بود
ممنونم که هستی
و
ان شا الله خواهی بود....
دوستت دارم اسوه ی
خوبی و مردانگی..
سایه ات همواره مستدام باد...
و روزت مبارک...
دخترت :مریم...