مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

خدا را شکر اوضاع مجددا عالیه !

سلام بچه ها . با مریم خانوم آشتی کردم !‌مطالبو خوندن و ظاهرا چیزای رو که باید می فهمیدن فهمیدن ( خدا کنه )‌و من هم جلوی همه شما اقرار می کنم که خیلیییییییییییییییییی دوسش دارم !و تا وقتی کله شقی و اشتباه و بچگیهای پشت سرهم نکنه همینجوری و حتی ایشالله بیشتر هم دوسش خواهم داشت.  ۳ شنبه هم آزمایش خون می ریم ایشالله !‌این برا هزارمین بار !‌خودمو خفه کردم !‌هاهاها! اما مشکل سن هنموز پابرجان ! نمی دونم چه جوری قضیه شناسنامه رو یه جوری طرح کنیم که انگار ما با پارتی عمدا کوچیکش کردیم !  

مریم باید بفهمه

مریم باید بفهمه که گوشی خاموش کردن من کمترین واکنش به رفتار کسیه که به یه مرد پاک تهمت .... می زنه . در حضور شما والله بالله تالله اگر بخاد به روند کشنده ای که در پیش کشیده ادامه بده قید همه چیزو باید بزنم . بفهم دختر!! راستی سه شنبه اگه مریم بفهمه انشالله به امید خدا سه شنبه می ریم  آزمایش خون . مریم خانوم خیلی دوست دارم ولی وارد فاز خیلی خیلی خیلی بدی شدی . بفهم ..... طلبکار بیخودی نباش ! بچه ها دعامون کنید.

سه شنبه آزمایش خون

سلام بچه ها . الان مامان من زنگ زد خونه مریم اینها و قرار شد سه شنبه انشالله بریم برا آزمایش خون . نمی دونم والله هم خوشحالم هم نگران . مطلب پایین رو بخونید خوب می فهمید !‌یا هو

چی بنویسم وقتی...

من به اینجا بارها سرزدم . اما نمی خواستم باز هم نا متعادل بودن رابطمونو اینجا نشون بدم . یه لحظه قربون صدقه و و ان یکاد به خاط عشقمون خوندن و لحظه ای بعد  هم به بدترین مسائل متهم کردن!  مریمی که به خاطر درگیری با دوستش به پر و پای من می پیچه و سعی می کنه از من یه آدم بدکاره (‌ببخشید ) بسازه فرداها که من برا پیشبرد زندگیم شب و روز باید تلاش کنم چی میخاد بگه اونم با دخالتهای خونواده پر ادعاش ؟؟؟؟؟؟ من حق دارم وقتی ................ بی خیال ........ اما اگه قرار باشه هر وقت به خاطر رفتار بد اون باهاش صحبت نکنی به مسائل بد متهم شی اونم با شرایط ما زندگی چی میشه؟؟؟؟ دغدغه من این روزا بیشتر حل مشکلات به خصوص مسئله سن هست ولی مریم با کوچکترین مشکل شروع می کنه به تهمت زنی و گیردادنای بی مورد اونم به من با اون وضعیت مشخص !!! هه !‌بی خیال ! فقط بچه ها دعا کنید خدا نذاره اشتباه کنیم. بهتره سکوت کنم فعلا یا خدا....

نکنه؟؟!!!

وای حس میکنم سقف آرزوهام رو سرم داره خراب میشه ...نکنه همه حرفاش اینجوری از آب در بیاد ..میگفت من تا میام رو خط اول یه سر به خونه میزنم یعنی وبلاگ اما الان از من پنهونی میاد رو خط و یه کلمه هم اینجا نمینویسه ...خدایا نکنه پشیمون شم!!!!!!!یا حق!!!

تو می‌روی
و من فقط نگاهت می‌کنم
تعجب نکن که چرا گریه نمی‌کنم
بی تو، یک عمر فرصت برای گریستن دارم
اما برای تماشای تو، همین یک لحظه باقی است
و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم...
این چند بیت رو از یه وبلاگ خوندم به دلم نشست !!!!!

نه!!نه!! مثه بچه بدا !!!

کی از وستان گلمون باران عزیز یه نظر داده بودند که من و سعید با هم فرار کنیم ....پس از تشکر از لطف و نظرشون باید بگم من و سعید هنوزم هنوز پیر زن و مرد خانه سالمندانیم و هنوزم به این مسایل پیر نگاه میکنیم و شکر خدا توانایی این کارها رو نداریم میخواییم که آبرومندانه و زیر سایه امام زمان و بعد هم پدر و مادرامون بریم سر زندگی تا بتونیم برای فردای بچه هامو نم با افتخار الگو باشیم ..پس دعا کنید گیرای شش پیچ بابای منم کم شه ..یاحق!!!

چی بگم!!؟؟؟

والا این روزا هر دو میترسیم و بیشنر دخالتهای دادشم باعث شده که بابام یه کم شک کنن !!!و ما خیلی وحشت داریم چون خوب میدونیم که بد جوری عاشق همیم !!!نمیدونم والا و از این جهت که شیدا جون پرسیده بود وضعیت مالی رو چه جوری قبول کردن ..معجزه که نشده فقط بابام اون شب با خود سعید حرف زدن و صریحا گفتن که منم اول زندگی چیزی نداشتم و باید توکل کنید به خدا .به قول معروف شکر خدا هنوز اصل و اول خودشونو فراموش نکردن ..بابا کمک کنید مسله سن رو حل کنیم اینم با این شرایط که دنبال بهونه میگردن ...یا حق!!!!!!

هراس از دروغ بزرگ

سلام . من به بابای مریم یه دروغ بزرگ راجع به سنم گفتم. چون می دونستیم که به سن حساس هستند به پیشنهاد مریم این کارو کردیم و حالا از اینکه موقع عقد کردن ( انشالله )  می فهمن و همه چیز به هم می ریزه فوق العاده می ترسم . سنم رو یکسال بیشتر گفتم تا یکی دو ماه از مریم بزرگتر باشم و اونا هم حساسیت نشون دادن ! چیکار باید بکنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یا خدا !

واما از این طرف بازار!!!

سلام خب شکر به خیر گذشت و خدا کریمه هنوز بابام قول ۱۰۰ درصد قبولی ندادن اما خب ما امیدواریم چون دید بابام به سعید شکر خدا مثبته!!یاحق!!!!!

اخبار خواستگاری !!

سلام بچه ها هوه ه ه ه  تموم شد. جلو باباش با مریم حرف زدم ! ‌ها ها ها حتی قرار شد بریم آزمایش خون یعنی مانش گفتن ولی داداشش گفت بعدا !‌ اماانشالله که همه چیز درست می شه . حاج آقا حسابی پیچوندمون!! الان مریم قراره بیاد برام بگه چی گذشته . سعی می کنم بی خبر نگذارم دوستایی که برا سرانجام ما اهمیت قائلن . دوستون داریم چون دوسمون دارید! یا هو