مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

.....

دیگه ....نه!

تورم دوست داشتنی!!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جنس زندگی...

این روزها جنس زندگی ام کاملا عوض شده  

انگار  تازه مادر شده ام  

همه چیز تغییر کرده  

مسئولیتها هزار برابر شده  

و اصلا یه جور عجیبی توی لاک زندگی فقط خودم با یه  

حصار دور تا دور ما چهر نفر فرو رفتم  

وقتی دیروز مامانم گله کرد که چرا چها روزه !! احوالشو نپرسیدم .....

وقتی دوستم میگه 2 ماهه ! ازت بی خبرم گفتم شاید بچه ات به  دنیا آمده ... 

وقتی یادم میره احوال عزیزی رو بگیرم  .... 

همه ی اینها باعث میشه متوجه شم  

که جنس زندگی ام عوض شده  

الهی شکر راضیم  

از این پیله ی 4 نفره لذت میبرم اما باید کمی هم به فکر اطرافیان بود  

به فکر اونهایی که دلشون برات می تپیه  

و دوستت دارند .... 

 

خدایا کمکم کن ....خدای خوبم کمکم کن بتونم مادر خوبی برای بچه هام  

همسر خوبی برای شوهرم  

 انسان خوبی برای اطرافیان  

و مهمتر از همه بنده ی خوبی برای تو باشم ..  

قدرت مدیریت برنامه های خانوا ده ی کوچکم رو به من بده  

آمین .... 

 

 

پ.ن:راستی چرا بلاگ اسکای ساعتشو آپ دیت نمیکنه ؟؟؟هنوز ساعت قدیمه ... 

  

بعدا نوشت : یادش به خیر...این آهنگ سیاوش قمیشی .. بارونو دوست دارم هنوز چون تو رو یادم میاره !!!یادته ؟؟؟؟؟؟ کاش دوباره اون همه حرارت برگرده ...تقریبا محاله!

....

      

 تو ماه منی که تو بارون رسیدی  

                                   امید منی تو شب ه نا امیدی.... 

 

 

پ.ن: یه جور ناجوری مخلصتیم خدا جون! 

 

سروش در مدرسه

سزوش رو با مامانش صبح رسوندیم مدرسه 

خیلی استرس داشت ولی راحت باهاش کنار اومد××( دقیقا کپی خودم !!)) 

ایشالله موفق باشه!

نیمه دوم متفاوت سال

سال 91 نیمه ی دوم خیلی متفاوتی داره 

1) سروش من مرد بابایی تا چند ساعت دیگه مدرسه می ره ! ایشالله موفق و سلامت باشه !

2) تا چند روز دیگه مهمون تو راهیمون می رسه! همونی که مریم هنوز صد در صد باور نکرده سینا هست ! و من هم علیرغم محرز بودن گاهی دچار تردید می شم ....  خدا کنه هرچی هست سالم باشه !

3)  اوضاع کاسبی حسابی قمر در عقربه ! فروشنده ها که همه نارو زدن ! حساب کتابا قاطیه و من هنوز نمی دونم روزهایی که کلاس دارم کی قراره مغازه رو بگردونه ....... 

 4) شدیدا خسته ام و اضطراب روزهای در پیش روی رو دارم ... 

------------------------------ 

شدیدا محتاج مشاوره ایم ...

من ومریم می دونیم که تا دو سه سال دیگه فرصت مطرح کردن موضوع خواستگاری با خانواده ها ( به خصوص با خانواده مریم ) رو نخواهیم داشت . شدیدا هم نگران این هستیم که مبادا در این فاصله زمانی مرتکب اشتباهی بشیم ( از نظر سطح روابط و تعاملات و ....) که باعث بدتر شدن شرایط بشه . نمی دونیم باید طی این مدت بی خیال همه چیز شیم یا اینکه با هم در تماس باشیم .به هر حال ... شدیدا نیاز به مشاوره افراد مجرب و صاحب نظر داریم . اما متاسفانه شرایطی پیش نمی آد که ما بتونیم این مسائل رو با کسی مطرح کنیم . کاش شماها ما رو راهنمایی کنید که باید چیکار کنیم...

[ یکشنبه 6 مهر ماه سال 1382 ] [ 13:32 ] [ مریم و سعید و سروش و سینا ] [ 7 نظر
سلام دوستان خوب . انگار اینجا داره مث یه ماهنامه آپدیت میشه . اما فکر کنم حسن کار هم همینه . این که دوستان از زنده بودن ما مطلعند و می بینند که هنوز هم طعم عشق از زندگی ما پر نکشیده ( علی رغم همه مشکلات ) خودش بی لطف نباشه . به هر حال دوره آموزشی تمامشد و من هم با اجازه یه کار آزاد (‌خیلی کوچیک ) راه انداختم . به هر حال کم کم خدا همه چیز رو جور می کنه ( انشالله ‌)و من م ظرف ۲-۳ ماه آینده از طریق خانواده موضوع رو با خانواده مریم مطرح خواهم کرد (‌بازم انشاالله ) راستی مادر مریم یه عمل جراحی خطرناک داشتن و توی بیمارستان هستن لطفا براشون دعا کنید. در ضمن نمی دونم کی بچه بازیای ما و خرده گیریا و ... تموم میشه !!؟ بابا بی خیال پرحرفی کردما! امشب مریم سر اینکه چرا نرفتم دنبالش با من قهره! بی خیال ! دعامون کنید.یا علی  
[ جمعه 17 مهر ماه سال 1383 ] [ 03:21 ] [ مریم و سعید و سروش و سینا ] [ 12 نظر

عشق نگرانی امید

سلام بچه ها . طاعاتتون قبول . هم من و هم مریم خانم که الان کنار من دارن چایی میل می کنن خیلی دوست داریم بیشتر از اینا بیایم اینجا اما خب فعلا مشغله زیاد نمی ذاره . اما همه تونو دوست داریم و همراهیاتون برامون دلگرم کننده است. خیلی نگران شرایط بعد از سربازی از نظر شغل و ... هستم اما باز هم مثل همیشه امید به خدای مهربون .

[ چهارشنبه 20 مهر ماه سال 1384 ] [ 23:01 ] [ مریم و سعید و سروش و سینا ] [ 15 نظر

ماه مهر بوی مهر

سلام بچه ها . به لطف خدا همه چیز به خوبی برقراره . یکی از دوستان از ما رمز پیروزی در کار رو خواسته بودند . فعلا فقط مختصر بگم پایداری در عشق- عدم از این شاخه به آن شاخه پریدن - اهل هرزگی نبودن - دوست داشتن شخص به خاطر خودش و نه چیز دیگر - تلاش برای مهیا کردن بعضی مقدمات و ... از جمله دلایل موفقیت ما بودند که در راس همه اونها باید لطف و تقدیر الهی رو اسم ببریم ! انشالله سعی می کنم مفصل تر صحبت کنیم . مریم خانوم هم سلام می رسونه در ضمن !! یا حق !!
[ جمعه 14 مهر ماه سال 1385 ] [ 17:47 ] [ مریم و سعید و سروش و سینا ] [ 5 نظر

همه چیز روبراهه جز غذا خوردن سروش!!

سلام دوستان !‌بابا این آقا سروش منو مامانشو کشته !! اصلا غذا نمی خوره یعنی کم می خوره !!! راستی بچه هایی که ما بهشون سر نمی زنیم ما رو ببخشن !! محدودیت سعادت دلیلشه !!
[ چهارشنبه 4 مهر ماه سال 1386 ] [ 13:12 ] [ مریم و سعید و سروش و سینا ] [ 14 نظر

سلامی به قشنگی پاییز....

سلام

یه سلام قشنگ مثل این روزای پاییز که بهترین فصل خداست(به نظر این بنده حقیر ..)

این روزا من رو یاد روزای گرم عشق من و سعید میندازه ..

یاد اون دل شوره ها از شدن و نشدن کار..یاد اضطرابهای سعید...

.یاد همه خاطرات خوب....

واقعا به قول شوهرم..مهرتان و پاییزتان پر مهر. ....

دوستون داریم

یاحق!!!!!!!!!!

[ چهارشنبه 24 مهر ماه سال 1387 ] [ 14:23 ] [ مریم و سعید و سروش و سینا ] [ 3 نظر

مهرتان پرمهر

سلام تسلیت ایام و آرزوی ماه مهری پر از مهربانی برای همه شما و آرزوی قبولی طاعات و التماس دعا!!! راستی آقا سروش دارن می رن مسجد با باباجونشون که بنا به گفته ی خودشون برا عرفان ( یکی از بچه های آشناها که سرطان خون داره ) دعا کنن!!

[ دوشنبه 1 مهر ماه سال 1387 ] [ 00:00 ] [ مریم و سعید و سروش و سینا ] [ 1 نظر

علی رغم ریزش موهام اصلا به این قضیه اهمیت نمی دم !‌ اما دیروز سروش دست کشید تع سرم و گفت بابا داری پیر می شی و موهات داره می ریزه !!!! بعدش کلی گریه کرد که دوست ندارم بابام پیر شه !!!!!! خیلی صحنه اثرگذار و جالبی بود!   

[ چهارشنبه 29 مهر ماه سال 1388 ] [ 10:36 ] [ مریم و سعید و سروش و سینا ] [ 0 نظر

زندگی همه رویی دارد

فقط یک کلمه برا کسایی که تازه می خوان ازدواج کنن یا ازدواج کردن زندگیی هزار جور مسئله و مشکل داره خودتونو برای تحمل و گذر از این شرایط آماده کنید!

یه کم ویرایش کردم سعید جون با اجازت...

[ یکشنبه 18 مهر ماه سال 1389 ] [ 21:20 ] [ مریم و سعید و سروش و سینا ] [ 1 نظر

غربت من...

اول سلام به پاییز

این فصل خوب خدا

پر از رنگ وراز

خوش آمدی

قدمت گلبارون...

آیا من غریبم؟

نمی دونم

چقدر غریبم؟

بازم نمی دونم

همیشه

وقتی

جایی

از کسی

ضربه ی محلک زندگیتو می خوری

که فکرشو هم نمی کنی

آخ!!

که چقدر خنجر از پشت خوردن دردناکه!

پ.ن: کاش زودتر مهمونهامون برن تا من بتونم با خیال راحت با مریم خلوت کنم

دلم تنهایی می خواد اونم از نوع عمیقش

[ پنجشنبه 1 مهر ماه سال 1389 ] [ 04:54 ] [ مریم و سعید و سروش و سینا ] [ 0 نظر

دلم گرفته نمی خوام آواز بخونم....

هر چی می خاید بگید خودخواهی

بگید منفی هستی

بگید .....

بابا روحیه م زیر صفر ه و فشار داره از سرم رد می شه !

سعید را به تظاهر راهی نیست !

بی خیاللللللللللللللللللللل

[ پنجشنبه 21 مهر ماه سال 1390 ] [ 18:52 ] [ مریم و سعید و سروش و سینا ] [ 0 نظر

زندگی فرمول داره!

بابا به خدا چکیده تجربه چند سال دوندگی من اینه !:(( انسان یه سهمی از این دنیا داره ، سهمش تعادل داره - تلاش برا به دست آوردن چیزهای بیشتر از سهم باعث می شه که یه بخش از داشته های فعلیش رو از دست بده!))

زندگیت معمولیه اما خیلی راحتی - خودتو به آب و آتیش می زنی ظواهر زندگیتو ارتقا بدی اما آرامش و روح خوب حاکم بر زندگیتو از دست می دی! نمی تونی روی تربیت بچه ت نظارت داشته باشی و نظاره گر مراحل رشدش باشی- نمی تونی محبتتو نشون بدی - نمی تونی یه وعده خوراک با آرامش بخوری - نمی تونی .................

خدا وکیلی زندگی فرمول داره نمی شه نقضش کرد.

[ چهارشنبه 13 مهر ماه سال 1390 ] [ 15:08 ] [ مریم و سعید و سروش و سینا ] [ 0 نظر

من عاشق پاییزم ....

خیلی عاشق این فصلم

خیلی

عاشق هواشم

و از خدا متشکرم که

عزیزترین هدیه های زندگیمو توی پاییز به من داد...

[ چهارشنبه 13 مهر ماه سال 1390 ] [ 11:33 ] [ مریم و سعید و سروش و سینا ] [ 2 نظر ]