مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

معما ...

یادت نره دختر خوب که :

گاهی معماهای پیچیده راه حل های ساده دارن.!!!!

جهانگیر

از هجر تو رخسار جوان پیر شده 

فریاد ز داغی   که جهانگیر شده .......

باید....

برای خوب زندگی کردن باید عاقل و فهمیده بود.

برای خوب زندگی کردن بایستی به کسانی که دانسته و ندانسته ذهنهایمان را از مسیر عشق و گذشت و فهم و خوشبینی و احترام خارج می کنند - مجال جولان ندهیم ....

زندگیمان را باید خودمان با تعقل و فکرمان بسازیم که اگر قدرت تصمیم گیری و فهممان رشد نکند عمری هر کسی این امکان را خواهد داشت ما را به هر سویی بکشاند و از این رو زندگیمان هرگز روی خوش را نخواهد دید..... البته اگر زندگیمان زندگی شود!  

بعضی ادمها هم دوستیشان دوستی خاله خرسه است ! می خواهند مسیر خوب را به تو نشان بدهند کاملا به دره هلاکت پرتت می کنند و وای اگر غافل شوی و با این آدمها همکلام و همدم شوی .................. 

---------------------- 

امشب دلم به حال چشمهای ورم کرده و ریزشده مادرم خیلی سوخت!! سعی کردم او را متوجه این حالتش کنم و به او القا کنم که از گریه و زاری شدید هیچ چیزی حل نخواهد شد! او باید خودداری بیشتری به خرج دهد - اما خودم هم عقلا به اثرگذار بودن این پند - قائل نیستم! خدا به همه تحمل صبر بر داغ جهانگیر را بدهد!

گاهی...

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود


گاهی فقط دیدن چند دقیقه صورت مادرت توی خواب آرومت میکنه


گاهی از این همه پیچیدگی خلقت انسان حیرون می مونی که چطور می تونی باز هم بعضی ها رو ببخشی ....انتقام نگیری و بگذری....


گاهی از این همه بدی آدمها بد جوری دلت به درد میاد  ولی باز هم می گذری


گاهی اونقدر دلت واسه داداشت که همین جا زیر گوشته تنگ میشه که حالت از این زندگی شهر  نشینی به هم می خوره !


گاهی اونقدر توی مسائل مربوط به بچه ها و شوهرت خودت رو درگیر می کنی که خودی برات نمی مونه  و این اذیتت می کنه


گاهی می دونی یه کسایی چشم تو رو ندارند اما باز هم بدشون رو نمی خوای و براشون دل می سوزونی...


گاهی دلت هوای بارونی می خواد یه هوا دونفره ی عشق! که دست شوهرتو بگیری و فارغ از اجاره خونه و چک و قسط و وام و بدهی و فکر بچه ها و همه ی مسئولیت ها بری باغ ارم قدم بزنی و پشت اون تابلوی کذایی یادگاری بنویسی و مسابقه دو بذاری اونم سر یه جفت جوراب....


گاهی دلت می خواد  بچه گی برگرده ...


گاهی وقتی هر لحظه به فکر عزیز از ذست رفته ای هستی که تازگی از بین ما رفته و همیشه صورت داغ دار همسر و بچه هاش جلو  روته یه این پی می بری دل آدم ها فارغ از زمان و مکان و نسبت و جنسیت گاهی چقدر می تونه به هم نزدیک باشه ....


گاهی دوست داری دستهای سالم و مهربون مادر کمرت رو وقت خستگی نوازش بده ...


گاهی دوست داری کنار پدرت بشینی یه فنجون چایی بخوری شجریان گوش کنی و نصیحت شی..آره نصیحت شی....


گاهی دلت واسه حتی دوستهای دانشگاهتم تنگ میشه ....


گاهی متعجب می مونی که چطور یه زن می تونه از صیح تا این وقت شب یه بند بچرخه و کار کنه و حالا هم بیاد و ویلاگشو آپ کنه !!!!!


و گاهی مثل همین لحظه گریه ی بچه تورو می خونه و باید بگی الهی شکرت..........راضی  به رضایت و شکر همه ی داده هایت ....


یا حق!!!

فروردین جهنمی

جهنمی ترین فروردین را تجربه کردم- ساعت 2 روز جمعه 1391/1/16 مردی آسمانی شد که از او جز شادی و شور و جوانی و مهر و تلاش و دردهای ناگفته چیزی در خاطر ندارم ! جهانگیر یک عابد پارسای فرشته خو نبود !! اما مرد مهربان بود که بیش از توانش در راه رفاه خانواده اش می کوشید- مرد خوشرویی که حضورش شادمانی را مهمان محفلها می کرد. خاطرات سفرهای گناوه و تبریز با او هرگز از خاطرم محو نخواهد شد! روحش شاد!

جاده

جاده بی انتهاست می دانم

مرگ هم سهم ماست می دانم
قسمت چشم های بارانی
گریه بی صداست می دانم

رفتن ....

تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آیینه بدانیم چو هست
نه در آن وقت که اقبال شکست

یوسفی بود، ولی ... ( برگرفته از سایت شهاب مرادی)

روزهای آخر سال ۹۱ بود با یکی از دوستان که گفته بود در خرید و فروش تابلو فرش اشتغال پیدا کرده، تماس گرفتم و برای خرید ۳ عدد تابلو فرش، سفارش دادم اما ظاهرا درخواستم عجیب یا خاص بود چون با چند بار تماس و قول و قرار، به من گفت: «پیشنهاد می کنم "و ان یکاد..." بخرید بهتر هم هست.» اما درخواستم عجیب نبود سه تا تابلو فرش می خواستم با نقش «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»؛ با هر طرح و کیفیتی... تاکیدی هم بر تشابه این سه نداشتم فقط تابلوهایی باشند که از لحاظ محتوا، ارتباط با نام مبارک یا یکی فضائل بی شمار امیرالمومنین علی بن ابی طالب سلام الله علیه داشته باشد، اما پیدا نشد!

برایم جالب شد؛ به یکی از نقاط مرکزی شهر تهران که تقریبا بورس تابلو فرش و صنایع دستی است رفتم و تقریبا تمام تابلو فرش های مغازه ها را با حوصله دیدم. تابلوها دو دسته بودند:

ادامه مطلب ...

خدا کنه...

گاهی وقتها می دونیم یه اتفاقی افتاده

دعا می کنیم نیفتاده یاشه

..

یا خدا.............

مریم

سخت خوابی-یکدفعه خودت هم نمی دونی چی می شه فریاد می زنی مریم !!!!!! کمی به خود که می آیی می فهمی صدای تلویزیون بیرون زیاد بوده !! و بیشتر به خودت که می آیی می فهمی مریم کنارت خوابیده بوده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گویی مرده بودی و با گفتن مریم زنده شدی !!!!!!!!!!