مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

یا خدا!!مدد از تو مثل همیشه ....

سلام !!!یا خدا نمیخوام اولین پست سال نوبا ترس باشه و لی خب این حقیقته این روزا خیلی ..خیلی میترسم برام دعا کنید ..یا حق!!!!!!

شاید سال جدید ...

شاید امسال برا من و مریم سال به هم رسیدن باشه و ما سال دیگه لحظه سال تحویل کنار هم باشیم . امیدوارم ...  انشالله

سال نو مبارک!!!

سلام سال نو رو به همه عزیزانی که در این یک سال خوب و مهربانانه من و سعیدم رو همراهی کردند تبریک میگم ..و آرزو دارم که سال جدید برای همه و همچنین من و سعید گلم سال پر برکتی باشه ان شا الله!! شاد و سلامت باشید..یا حق!!!!

گل مریمم دوست دارم خیلی زیاد

سلام خواستم اولین پستم توی سال جدید این باشه . مجددا سال نو رو به همه شما تبریک  می گم و امیدوارم که برا همه ما فرصت رسیدن به آرزوهامون فراهم بشه . انشالله
سال نو مبارک

سال نو مبارک !

سلام دوستان خوب من . تا لحظاتی دیگه سال 82 بار و بندیلشو می بنده و جاش رو میده به سال نو . سال 82 برا من یکی از متفاوت ترین سالهای زندگی بود . شاید مهمترین مشخصه ی اون ورود جاودانه ی مریم به قلبم و زندگیم بود . واقعه ای که روی همیشه زندگی من اثر ( انشالله مثبت ) خواهد گذاشت . تصادف مریم ، خاطره با هم بیرون رفتنهامون ، اظطرابها و امیدهای برا به هم رسیدن ، حتی قهرهای لحظه ای و آشتیهامون و همچنین فراغت از تحصیل و اقدام برا سربازی همه و همه به سال 82 رنگ و بوی خاصی داده . اگر هیچ نکته مثبتی توی سال 82 اتفاق نیافتاده بود همین که مریم گلم از خطر خیلی جدی اون تصادف با یه مقاومت فوق العاده جون سالم به دربرد خیلی جا برا شکرگزاری خدای بزرگ باقیه . به هر حال سال 82 هر چه بود گذشت و ما داریم وارد سال 83 می شیم . سالی که می تونه سال رسیدن مریم و من به هم باشه (انشالله ) امیدوارم سال جدید برا همه ما سالی آکنده از پیروزی و سربلندی و سرافرازی و شادی باشه و خدا به همه ی ما در راه رسیدن به آرزوهایی که صلاحمون در اون هست کمک کنه . امسال برا من سال تلاش و امید هست . بازم امیدوارم سال جدید انشالله برا همه سال پربرکتی باشه . یا خدا . فقط همین!

به خدا نمی دونم ........

ببینید من علی رغم همه مشکلاتی که پیش روی ما هست می دونم که اگر ما ( من و مریم )واقعا بخوایم با هم زندگی کنیم این کار انشالله میشه . اما یه دغدغه خاطر مهم این روزای م اینه که نکنه من و مریم یه موقع از میزان لازم گذشت و فداکاری و فهم و ... برخوردار نباشیم؟ ما می دونیم که زندگی فقط احساس نیست و برای گذر ار پیچ و خمهای زندگی باید از خیلی چیزا گذشت و از جون مایه گذاشت .اما نمی دونیم مرد عمل هستیم یا نه؟؟؟؟

برای وصل ما دعا کنید. اختلافها و مشکلات سطحی . زودگذرند .

اگه جای من بودید چیکار می کردید؟

دارم از فکر دیوونه می شم . زنگ زدم خونه مریم اینا الحمدلله باباش برداشت . خداااااااا آ خه من باید چیکار می کردم. مریموخیلی دوست دارم خیلی .از نظر منطقی برا خودم اینقدر دلیل داشتم که از نظر عقلانی هم مصر به ازدواج با مریم باشم . اما خب مریم نه اون فقط با احساس اومده بود جلو و با یه دنیا ترس از باباش  و از وضعیت مالی و خونوادگی من . خب من باید چیکار می کردم ؟ می اومدم جلو به این امید که شاید باباش راضی بشه ! نمی دونم! من به مریم گفتم جوری بیا که حتی اگه اونا بی دلیل مخالفت می کردن از طریق دادگاه اجازه ازدواج بگیریم. اما اون معتقد بود که نه ! فقط باید با آبرو و اجازه بابش اگه شد ازدواج کنیم.بیشترین هراس من از این بود که با توجه به مشکلاتی که خواه ناخواه پیش رو داشتیم مریم پشیمون بشه و زندگیمون جهنم . نمی دونم! به خدا خیلی خیلی تحت فشار ذهنم . نکنه اشتباه کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مریم به من گفت که همیشه دوسم داره! خب منم به همچنین انشالله! اما چه فایده! بابا بی خیال!

یا خدا ...

فکر کنم دارم وارد یکی از سخت ترین برهه های زندگیم می شم. راستشو بخاین فکر داره بدجوری منو می خوره . یه حسی مثل سرسام گرفتم . از یه طرف می دونم عاقلانه ترین کار ممکن رو انجام دادم . منکه می دونستم یه روز منطق و عقل مریم و خونواده ش نمی ذاشتن ما خوشبخت بشیم( آخه مریم اصلا از نظر منطقی با این قضیه موافق نبود!) ، نباید می ذاشتم ناخواسته بیش از این احساسات پاک اون و من بازی داده بشه . یه بازی که نتیجه هر چی می بود ما بازنده بودیم . اگه می شد که مریم یه عمر افسوس موقعیهای از دست رفته رو می خورد  و به خودش لعنت می فرستاد که تو چه هچلی افتاده اگه هم نمی شد که تازه ما بد از کلی شکنجه باید به این مرحله می رسیدیم.می دونید کمن تقریبا مطمئن بودم که اگه ما بخایم به هم می رسیم. اما مریم خانوم همش از نشدن و نمی دونم ابهت و اثرگذاری باباش و ... حرف می زد و خب فکر میکنم معلوم بود که آماده جلوی باباش وایسادن نمی شد هیچوقت. به هر حال دارم خفه میشم.از خدا می خوام که به ما کمک کنه از این بحران خلاص شیم به خصوص مریم . برامون دعا کنید. گر جه پیش خودم می گم ای کاش لااقل یه مشاور به ما این پیشنهاد روداده بود . گر جه اگه همه مشاورای دنیا هم بگن اگه خودتون بخاین می شه مریم خانوم بازم می گه بابام! اون نمی ذاره . بگذریم ... امیدوارم  مریم به اون چیزی که لیاقتش روداره برسه . فقط همین . خوشحالم که دیگه اون به این مسئله فکر نمیکنه که :(( بهتره بگم تقریبا محاله هر ثانیه که میگذره بیشتر به این فکر میرم که شاید اصلا آشنا یی من و سعید اشتباه بوده نمیدونم ..میترسم هر دو مون تو زندگی تباه شیم .. ))

نمی دونم...........

مریم امروز به من گفت ((که عقل از همه طرف می گه من باید برم ......)) { البته با یه عبارت دیگه) منم می  خام به خاطر خودش و بعد خودم به اون کمک کنم که بتونه منو ترک کنه . البته شاید این حرف رو توی عصبانیت زد اما خب من دوست دارم عقلانی عمل کنه . اصلا دوست ندارم من و مریم به هم برسیم اما با هم خوشبخت نشیم . دعا کنید اشتباه عمل نکنیم و تصمیم نکیریم. خیلی دوسش دارم دوری از او ن برام خیلییییی سخته  اما خوشبختیمونو می خام. یا حق