مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

آبانها ..... ( مروری بر مهمترین دغدغه های ۸ آبان گذشته...)

 [ جمعه 16 آبان ماه سال 1382 ] [ 7:40 PM ] [ مریم و سعید ] نظرات (14)

روزها هردو پریشونیم!!!!

سلام ! این روزها من وسعید بد جوری به هم ریختیم آخه میدونید هرچی میخوایم که پیش دوستانمون (به خصوص دوستان مشترک) یه جوری رفتار کنیم که عادی باشه بدتر میشه به خدا !!! و حتی پیش خانواده سعید !! قرار بود مامان جون(مامان سعیدو میگم ) حداقل الان از این موضوع بویی نبرن اما خب بازم طبق معمول صداقت سعید کار دستمون داد!!! نمیدونم آخرش چی میشه ! علی رغم مخالفتهای همه (که البته هرکدوم با منطق خودشون درسته ) اما من ! یعنی ما! بازم داریم پیش میریم.... میدونید اگر بخوام درد دل کرده باشم ..... (شما دوستان که دیگه غریبه نیستید نه؟؟؟؟) چند مدت پیش به سعید گفتم ادما تو زندگی همیشه نبایدکه درست تصمیم بگیرند ...که اگر این چنین می بود انسان رو جایز الخطا لقب نمیدادند....منظورم از خطا شاید بیشتر طریقه رفتارهای ما بین دوستان و خانواده باشه تا هدف اصلی با هم بودنمون!!که اون رو هم اگر ادعا کنیم که هرگز اشتباه نکردیم شاید غرور باشه !!!!!!! نمیدونم داریم یه راهی میریم و به حتم به این نیت که درسته!!! حالا باقی مسائل رو باید از خدا کمک گرفت!! به قول سعید«« یا خدا!!!!»» خلاصه از همتون التماس دعا و درخواست کمک داریم لطفا راهنماییمون کنید که چه کار کنیم یعنی چطور رفتار کنیم که انهایی که قرار نیست!! بویی از این ماجرا نبرند..... گرچه میدونم که خیلی مشکله به خصوص برای آدمهایی مثل منو سعید که یه کم پنهون کردن مسائل برا هردومون سخته!!(اما یه جای خوشبختی داره که فردای زندگی (ان شا الله...) از هم چیزی مخفی نخواهیم داشت!)........ قبلا از همتون ممنونیم!!!یا حق!!!!  
[ چهارشنبه 6 آبان ماه سال 1383 ] [ 10:47 PM ] نظرات (12)  پرنده مردنی است
سلام دوستان . طاعات و عباداتتون قبول باشه حال شما خوبه ایشالله؟ امیدواریم ! اگه حال من و مریم خانوم گلم رو  بخاین که شکر خدا هنوز زنده ایم و هنوز عاشق هم ، علی رغم همه مشکلات. گل مریمم به خاطر قولی که به من داده مدتیه آنلاین نمی شه و اینجوری هم چشمش و هم اعصابش راحت تره . راستی بابای مریم صدای منو از تلفن شنید !!!!! و شاید به همین خاطره که  همه خونواده مریم در تلاشند که اون رو راضی به ازدواج با آخرین خواستگارش که خیلی خرپوله بکنند و اتفاقا برا اولین بار به هر نحوی بود مریم رو راضی کردند جلوی خونواده ی اون ظاهر بشه ، و مریم هم رفت جلوی اونا ولی صریحا گفت نمی خام و خونواده شم  از هر کانالی سعی می کنند راضیش کنند ولی خوشبختانه تلاششون کاملا بی اثره ! چون برگ برنده دست سعیدآقاست !!  خدایا شکرت! بابا درسته  من ثروت اونچنانی و ملک و اسم و اینا رو ندارم اما خیلی مریم رو دوست دارم و خب از طرفی جوونم اهل خلاف نیستم اهل کارم و .... بابا بسه اینقدر برا خودم کارت تبریک پست نکنم !!   الان داشتم با گل مریمم صحبت می کردم از من خواست یه شعر فروغ فرخزاد ( که مریم حسابی دوسش داره ) رو بذارم توی وبلاگ و این شعری که می بینید رو به پیشنهاد مریم گذاشتم اینجا . راستی اینجا هم وبلاگ حرفای تنهایی مریم بوده که من کشفش کردم ! بچه ها خدائی توی این ماه عزیز برا ما دعا کنید. مرسی تا بعد ...
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است

 
[ جمعه 20 آبان ماه سال 1384 ] [ 11:26 PM ] [ مریم و سعید ] نظرات (18)
سلام بچه ها خوب هستید؟
در جواب شیدای عزیز که از مشکلات مراسم خواستگاری پرسیده بود باید بگم خب یک سری اختلافات جزئی بود مثل تفاوت نظر بر میزان مهریه که الحمدلله با حسن نظر خانواده هامون به خیر گذشت. الان مامان بابای سعید جون رفتن مسافرت و  من مثل والدین خودم دلتنگشونم. از این بابت خوشحالم و از خدا میخوام که تا آخر عمر همینجوری دوسشون  داشته باشم. زندگی خیلی سخت اما شیرینیه . در این رابطه بعدا بیشتر صحبت خواهم کرد. دوستون دار یم . یا حق ....

سلام بچه ها . امروز دقیقا ۲ ماه از ازدواج ما گذشت. ۲ ماهی که تجربه خیلی بکر و بی نظیر و جالب بود و خدا رو به این خاطر خیلی شکرگزارم. برا همه ی شما و  خودم و مریم خانم آرزوی خوشبختی مستمر دارم. در ضمن عید فطر رو به همه ی شما و مریم خانم گل هم تبریک می گم . ظاهرا این مدیران بلاگ اسکای هم دارن سرویساشون رو ارتقا می دن که از اونا حسابی متشگرم . تا بعد...
 
[ چهارشنبه 17 آبان ماه سال 1385 ] [ 12:50 PM ] نظرات (11)  آبان عزیز !!!!!
باز هم ماه آبان و به بهانه تولد بهانه زندگیم تبریک !!!!!!  زندگی جاریه و شکر خدا همه  چیز رو به راهه ..فقط یه کوچولو دلواپسی آینده و مسائل مالی هست که اون همه انتظارشو تو رندگیمون داشتیم ....سعید هم خوبه و سلام همه رو میرسونه ..تقریبا ۲ ماه دیگه نی نی خوشکلمون ان شا الله به دنیا میاد برای سلامتیش دعا کنید ..مثل همیشه از همراهیاتون ممنونم .......

سعید خوبم تولدت مبارک عزیزم..... آرزومند همه آرزوهای پاکت .....همسرت :مریم .....یا حق!!!

 
[ جمعه 25 آبان ماه سال 1386 ] [ 02:06 AM ]  نظرات (9)  باز هم آبان......
 

سلام به همه عزیزان ..به همه اونهایی که من و سعیدم رو سالهاست که تنها نگذاشتن .و چند مدت هست که جمع ما رو سه نفری به مهمونی دلهای مهربونشون قبول کردن ..

.امشب به لطف عزیزی بعد از مدتها موفق شدم راحت روی خط بیام و یه سرکی به وبلاگ بکشم ...چون همیشه سعید می اومد روی خط و من فرصت نداشتم ..خب  می خوام یه کوچولو پرچونگی کنم که ان شا الله من رو می بخشید....اول در جواب اون دوست منتقد خوبمون که گفته بودن شما راه و روش خوشبختی رو نمی گید که کسی استفاده کنه باید بگم که دوست عزیز خوشبختی فرمول نداره که ما بگم یه قاشق محبت + یه فنجون صفا+یه کوچولو وفا + یه کفه دست یه رنگی =خوشبختی ......نه فرمول خوشبختی هر انسانی فقط و فقط به دست کیمیا گر وجود خودشه و من وسعید هم که مثلا آدم بزرگ تاریخ نیستیم که کاری خارق العاده کرده باشیم ....خوشبختی فقط یه حسه که باید احساسش کنی و شاید خواننده بتونه از لابلای نوشته های ما اون رو حس کنه ....خوشبختی زندگی یه نسخه است که شاید باعث نابودی دیگری بشه اینجارو ما گرفتیم که هرچه می خواهد دل تنگت بگو همین و بس.......

باید بگم که اللهی شکر مامانم داره بهتر میشه اما من هنوز باور نکردم که این اتفاق افتاده ..هنوزم گاهی وقتها که تنها میشم بلند بلند گریه میکنم تاسبک شم.

.دچار یه جور روز مره گی از نوع خیییلی شدیدش شدم......الهی شکر اما با روحیات مریم خیلی جور نیست .....من کسی بودم که هر لحظه اش تلاش بود و تنوع الان یه کم برام  سخته اما خب الهی شکر که شوهر و بچم هردو سالمن.....

.راستی باز هم آبان و به بهانه مهمترین بهانه زندگیم یه تبرک بهاری از این فصل پاییز به همه شما خوبان......

.یه مدت یه سری فکرای  به قول دوست خوبمون خاله زنکی ذهن من رو به خودش مشغلول کرده بود اما با خودم گفتم الهی شکرت  بابا دنیا دو روزه و اون روزه تعطیله هم رفت امروز  رو بچسب ..بازهم فکر و مغذتو مثل گذشته فیلتر کن فقط برا رد شدن فکرای خوب دختر....

نیکی کن و خوش باش تو با وجدان راحت          بگذار بگویند فلانی بد دنیاست

خب اگر یه کم از وضعیت زندگی بخوام بگم باید بگم شکر خدا خوبه ان شا الله بهترم بشه....این روزا سعید اقای گل ما خودشو درگیر یه مسئله کاری کرده که فقط خدا رحم کنه برامون دعا کنید ..

رراستی یه چیزی بگم شاید خندتون بگیره یکی از زیباترین صداهای دنیا برا من صدای کانکت شدن مودم به شبکست که یه حس خوب اون زمان یعنی مجردی و دوست داشتن سعید و چک کردن ایمیلای سعید اونم به صورت آن ویزیبل (غیر قابل دید ..فارسی را پاس بداریم ) و شیطنتهای اون زمانه .....یادش به خیر.......

 ...همتون رو دوست دارم ..دنیا قشنگه و به خدا حتی ارزش یه لحظه فکر بد نداره اونی که  سم وجود آدمیه حس بد به بقیه اشرف مخلوقات خداست ..دوستون دارم ..هوزم بیش از پیش محتاج دعای خیرتونیم ..مثل همیشه ..یا حق!!!!!!!

 
[ یکشنبه 5 آبان ماه سال 1387 ] [ 08:58 AM ] نظرات (2)
اولین روز ابری امسال...........
سلام...

.امروز اولین روز ابری سال ۸۷ هست .....و من حیفم اومد این حس قشنگ به شما همراهان همیشگی وبلاگ منتقل نشه...حس روزای اول آشنایی با سعید رو دارم ( سر پیری  ....) اما خب حس دیگه دلیل و موقعیت  نمیشناسه...... 

 بارونو  دوست داشتی یه روز تو خلوت پیاده رو ...  .

پرسه پاییزی ما.... مرداد داغ دست تو ...  

بارونو دوست داشتی یه روز عزیز هم پرسه من....

بیا دوباره پابه پام تو کوچه ها قدم بزن...... 

یادش به خیر و همه خاطرات و عشق اون روزا تقدیم به  پسرم و همه عشاق جوان تر ..... 

الهی همیشه دلتون پر عشق و لبتون پر خنده........یا حق!!!!!!!!!!

[ جمعه 3 آبان ماه سال 1387 ] [ 01:14 AM ] [ مریم و سعید ] نظرات (5)
دلتنگم
سلام دوستان . یه دلتنگی قشنگ دارم ! مثل روزهای اولیه عاشق شدن !! نمی دونم !‌زندگی خوبه ! حضور سروش هم که همه چیز رو قشنگتر کرده . ( خدا رو شکر ! )* راستش با ماهی ۴-۵ میلیون قسطی که رو دستمه فقط تا حالا خدا بهم لطف کرده و خدائیش مریم هم تا مخش جواب مبده باهام داره راه می آد‌(ممنون!) خلاصه حال غریب امشب من همراه شده با آلبوم جدید سیاوش قمیشی در کنار همسر و فرزند مهربونم !! ایشالله این در کنار هم بودن نصیب همه عشاق راستین بشه !

[ دوشنبه 13 آبان ماه سال 1387 ] [ 09:06 AM ] [ مریم و سعید ] نظرات (3)
 
مکررات ............
 سلام

با همه عشقی که به زندگیم دارم و با شکر گذاری از این که خانواده کوجکم همه سالمن ..باید بگم خسته ام از تکرار مکررات ....

خدایا مدد از تو...یاحق!!!!

 
[ دوشنبه 11 آبان ماه سال 1388 ] [ 12:36 PM ] [ مریم و سعید ]  نظرات (0)
زیباترین جشن تولد
شامگاه سی ام مهر ماه مریم خانوم با گرفتن یک جشن هزار درصد!!! متفاوت کاملا من را تحت تاثیر قرار داد و به قول خودش سورپرایز کرد! فضایی که کاملا بر من اثرگذار بود تعداد زیادی شمع و گل و آهنگهایی که روی انتخابشون کار شده بود و .... حتی الان هم که دارم اینها رو می نویسم اشک رو توی چشمام جارثی می کنه . به هر حال مریم خانوم گل خیلی ازت متشکرم !

 
[ دوشنبه 25 آبان ماه سال 1388 ] [ 11:33 AM ] [ مریم و سعید ] نظرات (1)
برای سروش دعا کنید
سلام. هفت هشت روزیه سروش شدیدا مریضه ! تورو خدا برامون دعا کنید. گلبوبهای سفید خونش خیلی پایین اومده و مستعد گرفتن عفونته ! یا خدا رحم کن !

 
[ جمعه 28 آبان ماه سال 1389 ] [ 11:13 AM ] [ مریم و سعید ] نظرات (0)
حس یک مرد که سی سالگی را پشت سر گذاشت !
سلام  .هفته های گذشته هفته های خیلی شلوغی بود. طوری که شبانه روزی مشغول بودم و دور از جون شما حسابی له و خسته !!

چند روزه خیلی دلم می خاست پستی بگذارم و از مریم خانوم به خاطر اینکه علییرغم اینکه من فکر می کردم کامل دستشو خوندم با دعوت از دوستای قدیمی در روز تولدم منو سورپرایز کرد حسابی تشکر کنم.

بعد هم دوست دارم به عنوان یه تجربه بگم گاهی بهتره تلاش برای تغییر موجودیتها و واقعیتها فکرمونو عمل کنیم. بابا گاهی با بد نگاه کردن به یه سری چیزایی که دارن ت,d زندگی به ما کمک می گنن تا چرخ زندگیمون بچرخه اونو از کار می ندازیم  بعد هم که پشیمونی هیچ سودی نداره!

روز تولدم عجب روزی بود و عید قربان عجب عیدی .............................. 

 

در اولین روزهای گذر از سی سالگی من مردی ام که در اوج جوانی نمی توانم به لطف خدا و همه نزدیکانم خود را انسان ناموفقی بدانم! من به لطف خدا  به خودم می بالم که ذره ای از تلاش برای معاش خود و خانواده ام کم نگذاشته ام . من به خود می بالم که در زندگی هرگز اجازه نداده ام حسی به نام غرور بر من راه یابد. من به خود می نازم که حداقل تا امروز فشارهای کشنده زندگی ( مسائل مالی - بدفهمیها -  خستگیها و .... ) را تحمل کرده ام. خدایا شکرت به خاطر خانواده ای که دارم . به خاطر همه چیز. خدایا کمکم کن تا آرامش بیشتری بیابم. الهی آمین

این هم دعایی برای رفع چشم زخم که گاهی به آن اعتقاد پیدا می کنم. بهتره این دعا را بخونید و با خودتان داشته باشید.«ابن عباس» روایت کرده است:
رسول اکرم (ص) پیوسته امام حسن و امام حسین (ع) را به وسیله دعا در امان و پناه خداوند قرار می داد و می گفت:
«اعیذکما بکلمات الله التامه و اسمائه الحسنی عامه من شر السامه و الهامه، و من شر عین لامه و من شر حاسد اذا حسد»
«شما را در پناه کلمات تامه الهی و اسمای نیکویش قرار می دهم، از شر هر چیز زهردار و حیوانات و حشرات سمی، از شر چشم بد، و از شر هر حسد کننده زمانی که حسد ورزد.»
«ابن عباس» گوید: آنگاه پیامبر (ص) روی به ما کرد و فرمود: اینگونه حضرت ابراهیم خلیل الرحمان (ع) برای اسحاق و اسماعیل دعا می کرد و پناهشان می داد.

 راستی مهمترین مشکلات خودم رو هم بگم تا بعدا ببینم چه برخوردی با اونا داشتم . کاهلی در انجام عبادات - بی تففاوتی به ظاهر- کمی پرخاشگر بودن - تحمل کم در برابر بعضی مسائل  والسلام!

 
[ پنجشنبه 6 آبان ماه سال 1389 ] [ 7:12 PM ] [ مریم و سعید ]  نظرات (1)
من و پسرم ...
 

تصمیمهای مهمی گرفتم 

اما تصمیم مثل ماهیه گرفتنش آسون و نگه داشتنش سخته..

خدایا کمکم کن.

 

زمان: 4 بعد از ظهر

مکان: اتاق سروشم

 (سروش یه کم کسله ...بمیره مامانی برات..)


-مامان این دی وی دیه خرابه ؟؟(تام و جری)

آره 

-بشورش لطفا!

می شورمش و باز خرابه ...

-واای نشون نمی ده

خب مامان یکی دیگه ببین 

-واای خدا منو رحمت کنه که از دستم راحت شی!!!(پناه بر خدا)

الان صورت من این شکلیه 

   قربونت برم با این دقتت به کلمات ....

یه چیزی بگم 

این روزها که سروش هدفمند و با فکر حرف می زنه انگار از همیشه عزیز تره!

احساس میکنم یه همدم بزرگ تو خونست 

گاهی باهاش همفکری و مشورتم میکنم  

 یاحق!!

 

[ یکشنبه 2 آبان ماه سال 1389 ] [ 7:14 PM ] [ مریم و سعید ] نظرات (0)

 
روزانه....
سلام 

آخ که چقدر وقت بود بی سلام و خداحافظ نوشته بودم 

سلامه به دلم نشست ...

 خب امروز می خوام بنویسم و بنویسم بگم و بگم ازهه چی و هه جا اگر گوش شنوا یعنی چشم خوانا ندازید عذر من رو بپذیرید

 می خوام بنویسم از وقتی که مثلا می رسی به بانک ۲۵ نفر! توی صف هستند جلوت بعد ار کلی انتظار نوبتت میشه و مسئول باجه میگه خانوم یارو امضا پای چکش به امضا حسابش نمی خونه برید پی گیری کنید....

 یا مثلا می ری بانک بعدی برای یه کار دیگه وقتی کلی توی نوبت موندی باز طرف بهت میگه خانوم کارت شنا ساییتون معتبر نیست ...فقط کارت ملی.

اینجا واقعا قیافت چک برگشتیه نه؟

بعد دیگ یه جوری قضیه رو حل میکنی 

 یا مثلا سوار تاکسی میشی راننده ی تاکسی یه نفس غر میزنه که کم آوردم و بنزین و همین بد بختیهای رایج مملکت .

 یا اینکه برای پیدا کردن یه وسیله ی خاص برا پسرت تقریبا ۲۰ تا مغازه رو می گردی! و پیدا نمیشه .

 یا اینکه تازه وارد کوچه که میشی یه ماشینه که مصالح ساختمانی حمل میکنه کوبیده توی دیوار سو پری محله و دعوا شده!

 یا اینکه برای گرفتن بچه از مهد کلی کل کل میکنی!

 یا بد تر از اون به موجوداتی بر خورد میکنی که باید تحملشون کنی و کل وجودشونو  حسرت  (ببخشید )گرفته و مدام پالس منفی متصاعد میکنن علاوه بر این وضعیت زندگی کلی ایرونی های نگون بخت! بابا دنیا تون خیلی زشته به خدا.

باید دیدتونو عوض کنید فقط و یه کم مهربون تر باشید همین . 

مهربون باش عزیز  محترم تا دنیا بهت بخنده  قول میدم .

 شایدم ایراد از منه که بدون اینکه ارتباطی بهم داشته باشه طاقت پالس منفی رو ندارم این روزها ..واقعا بدون اینکه ربطی به من داشته باشه !!!!

 یا اینکه ذهنت نا خواسته درگیر مسائل شغلی شوهرته ...

دلت شور میزنه و دلواپسی برای زندگیت ..

 راستی توی پرانتز بگم که وضعیت اقتصادی مملکت خیییییییییییییلی خرابه !

بیشتر از اون که فکرشو می کردیم .

پس مخصوصا خانومهای محترم ! که اصلا خرج اضافه نداریم (جون عمه هامون .) خیلی مواظب اقتصاد خانوادشون باشند.

 یا اینکه دلت نگرانه مامانته ..مثل همیشه ی این چند سال.

 ویا اینکه می خواستی با یه دوست قدیمی بیرون بری بعد از مدتها اونم مریض شده ..طفلک .

 واای قدر پالس منفی پشت هم ...

 خدایا بفرست امواج مثبتت رو که سخت بهش محتاجیم .

 البته اونهارو خودمون باید بسازیم ... 

  راستی قول میدم ان شا الله پست بعدی همش پالس مثبت باشه ..

خب اینم یه روی زندگی بود دیگه ...

یعنی روزمره ی اکثریت مردها که بیرون از خونه با مشکلات جامعه دست و پنجه نرم میکنند

تازه من فقط خواستم چک پاس کنم و پول خرج کنم واای به اینکه بخوای پول بسازی توی این جامعه ی بی در و پیکر.

پس یه خدا قوت ه جانانه به همه ی مردهای پر تلاش و پشت کار

به خصوص مرد مهربون خودم سعید جون.

 این مغازه رفتنهای من برام خیلی مفیده داره همه جوره درس صبر و گذشت و جامعه شناسی عملی به من می ده . اگرچه خیلی  مشکله !( به کسی نگید ..) 

 خب بسه دیگه برم یواش یواش 

 خواهش میکنم یا کامنت نذارید یا با پالس مثبت بذارید که فقط به اون احتیاج دارم .ممنون از لطفتون پیشا پیش..

 طاقت حرف منفی ندارم اصلا...

 خب خوب و خوش و خرم باشید 

پشت کارتونم گرم باشه و زندگیتون پر رونق 

خوش باشید  

 راستی اگر غلط تایپی مشاهده  کردید من با سرعت باد نوشتم و از همه ی صاحب نظران و صاحب قلمان عذر خواهی میکنم لطفا پالس منفی ممنوع!

 و خدا حافظ 

 یا حق!


[ جمعه 16 آبان ماه سال 1382 ] [ 7:40 PM ] نظرات (14)

همراه شو عزیز...

 

همراه شو عزیز کین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمیشود... 

 

                            دشوار زندگی هرگز برای ما بی رزم مشترک آسان نمیشود .......

الهی شکر!‌عجب روزهای گیریه!!

کار ایران خودرو باید یک روزه  حل می شد ۲ ماه طول می کشه !

وام که ۲ روزه باید حل می شد یک ماهه طول کشیده  

 بازار که قربونش برم به لطف حاچ محمود خواب خوابه ! 

.....

....۰

گهگاهی آسودگی و استراحتی و سفری بود که فی الحال کلا غرق استرسیم ! 

امان از چشم مردم !! 

بیخیال!

خستگی...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شعر سعید جون .....

دغدغه های یلدایی من

تقدیم به دوست خوبم علی وهاج و همة عزیزانی که در طولانی ترین شب سال اولین گریة ورود به دنیا را سر داده اند

راه بندانهای عاطفی
جاده های یکطرفة عشق
حکمفرمایی مطلق دلتنگی

و من مغموم
در گسترة طولانی ترین شب سال
آجیل و هندوانه و انار بزم شادی به پا کرده اند
و من بی خیال آنها غصه می خورم

می گویند امشب باید شاد باشی
اما این گفته فقط در حد حرف باقی مانده است
تنهایی ، چینه بر چینة حصار دردهایم می گذارد
از عروسکهایی که ادای انسان را در می آورند سخت دلگیرم.

مهربانترین مادر دنیا ، بر سر سجاده آرام می گریداو مادرم است که خیال می کند من می توانم شاعر خوبی باشم و البته فقط او اینگونه فکر می کند !

پدرم آرام ،شاید به روز های خوش گذشته فکر می کند او خوب می داند قصة خان و کارگر تمام شده است اما دلش پر است از حکایت حق شکنی های بعضی آدمها.او رؤیاهای گمشدة پدرش را در من جستجو می کند و من می گویم : (( تحمل تنفر غیر منطقی آدمها از خان ، برایم ممکن نیست ))

برادرم هم شاید دلنگران فرداهای مبهم فرزندش است بی شک او هم در اولین لحظة ‌ورودش به دنیا گریه سر خواهد داد… برادر کوچکم تنها می خندد او یا درد را نمی شناسد یا به پوچی سنتهای پوسیدة یلدا می خنددهم اوست که از من می خواهد با غزلی از خواجه این سکوت دلگیرکننده را بشکنم (( اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را …))این بیت را نیمه تمام گذاشتم چرایش را نمی دانم امیدوارم به کسی برنخورد !

پیشنهاد می دهم مادرم برای من تفالی کند،دوباره غزلخوانی را از سر می گیرم :ای دل مباش یکدم خالی ز عیش و مستی وان گه برو که رسـتی از نیستی و هستیگر جـان به تن ببینی مشغـول کار او شو هر قـبله ای که بینی بهتـر ز خـودپرستیبا ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش بیمـــاری اندر این ره بهتــــر ز تنـدرسـتیدر مذهب طریقت خامی نشـان کفرست آری طریق دولت چالاکـی است و چستیتا فضـل و عقـل بینی بی معـرفت نشینی یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستیدر آستـان جـانان در آسمـان مینـدیش کز اوج سـربلنــدی افـتی به خـاک پستیخـار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد سهـل است تلخی می در جنب ذوق مستیصـوفی پیاله پیمـا حافـظ قـرابه پرهیـز ای کـوته آستینـان تا کـی دراز دستی

اندکی آرامش اما باز هم غصه باز هم درد باز هم یلدا…!

شاید تنها شادمان امشب آن دوستم باشد که امشب برای چندمین بار متولد می شود تولدش مبارک !

اما خوب می دانم او هم از این همه تکرار خسته است او هم مثل من دل سیری از نامرادیهای دنیا دارد این را بهتر از خیلی ها می دانم و چه لذت بخش است که او این را نمی داند … امشب انگار هیچکس دوست ندارد غصه را ترک کند و بخوابد

هیچ کس نمی داند چقدر دوست دارم یک چهار شنبه را از صفحة زندگیم حذف کنم و هیچ کس نمی داند سه شنبة این هفته امتحان ریزپردازنده داشتن و چیزی بلد نبودن ، چه طعمی دارد ! من که می دانم ، چه فرقی می کند !؟

خسته ام، آه ، یلدا تمام شو! آه ، یلدا رهایم کن ! بگذار زمستان بیاید تا با او همدردی کنم بگذار به او بگویم ای سفیر بهار من نیز چون تو تنها باید نقشی از سردی و بی عاطفگی از خودم باقی بگذارم و مردم دربارة من نیز چون تو قبل از اینکه از تو متنفر شوند ، به فلسفة تو فکر نمی کندد بگذار زمستان بیاید تا کمی با من همدردی کند ... یلدای 1381

سروش نوشت ....پرسش و پاسخ!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عجب!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ب ب ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پیک!!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.