مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

حیرانم ....

گاهی حیران می مانی 

غصه می خوری 

اما  

...... 

آرام چشمهایت را  

می بندی 

و  

با خود می گویی 

نمی بینم !!! 

حتما نمی بینم  

بی خیالش!!!! 

 

بهار در تابستان....؟؟؟؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بازیچه!

این روزها همه چیز عجیب است ! 

آقای خانه پر از گرفتاریست ! 

و 

من نیز پرم از کار وکار وکار! 

بد جور غرقم در برنامه های رنگارنگ 

در بازیچه های این روزگار 

یارب مددی!!

عشقهای ساعتی!

 

وقتی تمام شیرها پاکتی اند!

وقتی همه پلنگها صورتی اند!

وقتی که دوپینگ پهلوان میسازد !

ایراد مگیر عشقها ساعتی اند !!!

نفرت !

دانش آموز دوم راهنمایی مدرسه ی ایران زمین بودم - دبیری داشتیم به اسم آقای حسینی - مردی بسیار جدی و منضبط و  سخت گیر بود. به شدت از او متنفر بودم !! از تکلیفهایش - از خشک بودنش و .....  

پیش خودمان فکر می کردیم مشکل روحی داره - عقده ایه و ..... 

بزرگ که شدم و خودم معلم شدم ، فهمیدم که اون بیچاره چه زجری به خودش می داده و از آسایش و سلامتی خودش مایه میگذاشته تا مگر ما خرفهم شویم !  

گذار زمان به من اثبات کرد که برداشت آدمها از واقعیات تابع شرایط سنی و عقلی و فکری و محیطی ، تغییر خواهد کرد. به همین دلیل نفرت من از هیچ پدیده ای ابدی نیست ..............

500000 !

این رقم میزان دفعاتی است که صفحات وبلاگ ما مورد بازدید قرار گرفته !

دفترچه ی خاطرات الکترونیکی من و مریم در پی 11 سال با هم بودن

روزهای خوب و بعد - قهر و آشتی - عشق و نفرت ............... اما هر چه بود و هست زندگی ماست که عاشقانه دوستش داریم

چون می دانیم که هیچ چیز دز زندگی کامل و مطلقا ایده آل نیست ..............

زیباترین برگهای زندگی ما  حضور دو فرزندمان است

خدایا به ما فهم تربیت صحیح آنها را بده تا رستگار شوند و شویم !!

یا حق!

جان!

دیروز وقتی آن گوسفند پر انرژی را قربانی می کردیم

کمی بر خود لرزیدم !

کاش به جای گرفتن جان آن زبان بسته

جان بخشیدن به نیمه جانی را نذر سلامتی آن عزیز کزده بودم !!!

بی خیال!

....

دلتنگم

برای خیلی روزها

خیلی چیزها

خیلی لحظات

دل

تنگم.....


قاعده ی باری:


اینقدر ورق های زندگیم رابهم نریز.! حکم همان دل است...همیشه !

هم صحبت...

با بدان کم نشین که درمانی                خو پذیر است نفس انسانی

طلب صحبت خسان نکنی                 تکیه بر عهد ناکسان نکنی

که نکرده است خس وفا با کس           سگ بگاه وفا به ازنا کس

گر رخ ناکسان نبینی به                با خسان هر چه کم نشینی به

زانکه نا کس زدد بد تر باشد        راست خواهی ز بد بد تر باشد

گر چه نیکی بدان کنند بدت            کم کند صحبت بدان خردت

بد، بد است ارچه نیکان باشد   سگ، سگ است ارچه پاسبان باشد

پای در کش ز هم نشینی شان            دیده بر دوز تا نبینی شان

هم نشین

با بدان کم نشین که صحبت بد              

                                       گرچه پاکی تورا پلید کند
آفتابی بدین بزرگی را                            

                                        تکه  ای ابر ناپدید کند 

 

---------------- 

«بیاموزمت کیمیای سعادت / ز هم صحبت بد جدایی جدایی»

* ای نیک با بدان منشین هرگز / خوش نیست وصله، جامه ی دیبا را پروین اعتصامی

* من ندیدم سلامتی ز خسان / گر تو دیدی، سلامِ من برسان سنایی

* با مردمِ زشت نام همراه مباش / کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد سعدی

* اندر این ره، صدهزار ابلیس آدم روی هست/ تا هر آدم روی را زنهار که آدم نشمری! سنایی

* چون بسی ابلیس آدم روی هست / پس به هر دستی نشاید داد دست مولوی

* «یار بد بدتر بود از مار بد / تا توانی می گریز از یار بد

مار بد تنها همی بر جان زند / یار بد بر جان و بر ایمان زند» سعدی

* زینهار از قرین بد، زینهار / و قنا رَبّنا عذابَ النّار سعدی

* یار بد مار است هین بگریز از او / تا نریزد بر تو، زهر آن زشت خو مولوی

* «دوست مشمار، آن که در نعمت زند / لافِ یاری و برادر خواندگی

دوست آن باشد که گیرد دستِ دوست / در پریشان حالی و درماندگی» سعدی

* با بدان کم نشین که بد مانی / خوپذیر است نفس انسانی سنایی

* صحبت ابلهان چو دیگ تهیست / از درون خالی از برون سیهیست سنایی

* همه کار تو باد با عقلا / دور بادی ز صحبت جهلا سنایی

* نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد / بهتر آن است که با مردم بد ننشینی حافظ

* مکن با بدآموز هرگز درنگ / که انگور گیرد ز انگور رنگ از نفایس

* هم نشین تو از تو به باید / تا تو را عقل و دین بیفزاید مولوی

* «منشین با بدان که صحبت بد / گر چه پاکی، تو را پلید کند

آفتابی بدین بزرگی را / پاره ای ابر ناپدید کند» سنایی

* «پسر نوح با بدان بنشست / خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب کهف روزی چند / پی نیکان گرفت مردم شد» سعدی

* هست تنهایی به از یاران بد / نیک چون با بد نشیند بد شود مولوی

* با اهل هنر گوی گریبان بگشا / وز نااهلان تمام دامن درکش حافظ

* شرف نفس اگر همی خواهی / با فرومایه قیل و قال مکن ابن یمین

* با فرومایه روزگار مبر / کز نیِ بوریا شکر نخوری سعدی

* ز ناجنس بگریز اگر آفتاب است / تو را سایه خود بس، اگر یار خواهی

* ای گل، به دستمال هوس پیشگان مرو / مگذار تا ز دست تو این رنگ و بو رود

* اگر خصم جان تو عاقل بود / به از دوستاری که غافل بود

* از هم نفسی که رنج دل خواهی برد / حقّا که هزار بار تنهایی به

* مصاحب نباید مگر بهر راحت / چو زو رنج بینی نیاید به کاری

* مکن هم نشینی به هر بدسرشت / که دزدد از او طبع تو خوی زشت

* طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند: با نادان مپیوند

* صحبت اشرار مایه ی شقاوت است و مخالطتِ اخیار کیمیای سعادت. کلیله و دمنه

* دوستان به زندان به کار آیند که بر سر سفره همه ی دشمنان، دوست نمایند. سعدی

* هر که با بدان نشیند هرگز روی نیکی نبیند. سعدی

* هرکه با رسوا نشیند عاقبت رسوا شود ؛ تنهایی به ز هم جالس بد قابوس نامه

 

* دوستی جاهل به دوستی خرس ماند.

* با بدان سر مکن که بد گردی.

* «گر نشیند فرشته ای با دیو / وحشت آموزد و خیانت و ریو [نیرنگ]

از بدان جز بدی نیاموزی / نکند گرگ پوستین دوزی» سعدی