-
سه شنبه آزمایش خون
شنبه 18 تیرماه سال 1384 10:27
سلام بچه ها . الان مامان من زنگ زد خونه مریم اینها و قرار شد سه شنبه انشالله بریم برا آزمایش خون . نمی دونم والله هم خوشحالم هم نگران . مطلب پایین رو بخونید خوب می فهمید !یا هو
-
چی بنویسم وقتی...
شنبه 18 تیرماه سال 1384 08:02
من به اینجا بارها سرزدم . اما نمی خواستم باز هم نا متعادل بودن رابطمونو اینجا نشون بدم . یه لحظه قربون صدقه و و ان یکاد به خاط عشقمون خوندن و لحظه ای بعد هم به بدترین مسائل متهم کردن! مریمی که به خاطر درگیری با دوستش به پر و پای من می پیچه و سعی می کنه از من یه آدم بدکاره (ببخشید ) بسازه فرداها که من برا پیشبرد...
-
نکنه؟؟!!!
جمعه 17 تیرماه سال 1384 23:54
وای حس میکنم سقف آرزوهام رو سرم داره خراب میشه ...نکنه همه حرفاش اینجوری از آب در بیاد ..میگفت من تا میام رو خط اول یه سر به خونه میزنم یعنی وبلاگ اما الان از من پنهونی میاد رو خط و یه کلمه هم اینجا نمینویسه ...خدایا نکنه پشیمون شم!!!!!!!یا حق!!! تو میروی و من فقط نگاهت میکنم تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو، یک...
-
نه!!نه!! مثه بچه بدا !!!
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1384 16:25
کی از وستان گلمون باران عزیز یه نظر داده بودند که من و سعید با هم فرار کنیم ....پس از تشکر از لطف و نظرشون باید بگم من و سعید هنوزم هنوز پیر زن و مرد خانه سالمندانیم و هنوزم به این مسایل پیر نگاه میکنیم و شکر خدا توانایی این کارها رو نداریم میخواییم که آبرومندانه و زیر سایه امام زمان و بعد هم پدر و مادرامون بریم سر...
-
چی بگم!!؟؟؟
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1384 18:10
والا این روزا هر دو میترسیم و بیشنر دخالتهای دادشم باعث شده که بابام یه کم شک کنن !!!و ما خیلی وحشت داریم چون خوب میدونیم که بد جوری عاشق همیم !!!نمیدونم والا و از این جهت که شیدا جون پرسیده بود وضعیت مالی رو چه جوری قبول کردن ..معجزه که نشده فقط بابام اون شب با خود سعید حرف زدن و صریحا گفتن که منم اول زندگی چیزی...
-
هراس از دروغ بزرگ
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1384 00:31
سلام . من به بابای مریم یه دروغ بزرگ راجع به سنم گفتم. چون می دونستیم که به سن حساس هستند به پیشنهاد مریم این کارو کردیم و حالا از اینکه موقع عقد کردن ( انشالله ) می فهمن و همه چیز به هم می ریزه فوق العاده می ترسم . سنم رو یکسال بیشتر گفتم تا یکی دو ماه از مریم بزرگتر باشم و اونا هم حساسیت نشون دادن ! چیکار باید بکنم...
-
واما از این طرف بازار!!!
سهشنبه 14 تیرماه سال 1384 01:44
سلام خب شکر به خیر گذشت و خدا کریمه هنوز بابام قول ۱۰۰ درصد قبولی ندادن اما خب ما امیدواریم چون دید بابام به سعید شکر خدا مثبته!!یاحق!!!!!
-
اخبار خواستگاری !!
سهشنبه 14 تیرماه سال 1384 00:02
سلام بچه ها هوه ه ه ه تموم شد. جلو باباش با مریم حرف زدم ! ها ها ها حتی قرار شد بریم آزمایش خون یعنی مانش گفتن ولی داداشش گفت بعدا ! اماانشالله که همه چیز درست می شه . حاج آقا حسابی پیچوندمون!! الان مریم قراره بیاد برام بگه چی گذشته . سعی می کنم بی خبر نگذارم دوستایی که برا سرانجام ما اهمیت قائلن . دوستون داریم چون...
-
یاخدا
دوشنبه 13 تیرماه سال 1384 19:24
کمتر از ۲ ساعت مونده راستی قرار شد با ماشین باب بیان..یا خدا.
-
همه چیز روبراهه خدا رو شکر
دوشنبه 13 تیرماه سال 1384 14:22
سلام بچه ها. ۵-۶ ساعت دیگه باید بریم خونه مریم خانوم . یه اظطراب عجیب دارم ! راستی به لطف خدا یه پراید خریدم و این در حالیه که پارسال این موقع اصلا فکرشو هم نمی کردم ! خدا رو شکر . موندم با ماشین خودم برم خونه اونا یا با ماشین بابا اینا که اثر بهتری داشته باشه . متاسفانه به مریم هم دسترسی ندارم که ازش بپرسم. یا خدا...
-
خوش اومدی!!
دوشنبه 13 تیرماه سال 1384 08:00
اول که بازگشت سعید عزیز رو به خونش و به زیر سقفمون تبریک میگم ..ان شاااه سالیان ال کنار هم خوشبخت باشیم بعد هم امشب قراره سعید اینا بیان ..برامون دعا کنید خیلی مضطربم چون داداش بزرگمم شاید بیاد و ممکنه؟؟؟!!! یاحق!!!!!!!
-
فعلا آرامش
یکشنبه 12 تیرماه سال 1384 22:22
سلام بچه ها. من و مریم زیاد درگیر میشیم . مریم خیلی متوقعه و علاقه رو بیشتر توی حرف جستجو می کنه . من آدمی نیستم که احساسم زیاد بیاد سر زبونم . مریم فکر کنم امشب به دلایل زیادی توجیه شد که اشتباه فکر می کنه ... البته هیچی که ننوشته اینجا. فعلا بیشتر به آرامش نیاز دارم . فردا روز سختیه . دعامون کنید. والله دوسش دارم...
-
الهی شکر!!!
یکشنبه 12 تیرماه سال 1384 01:26
به ظاهر همه چیزو برا ۲ شنبه که سعید اینا دارن میان تموم کردیم .....اما خب خدا عاقبتشو به خیر کنه!!!!
-
یه تنه قاضی رفت!!!!!!!
شنبه 11 تیرماه سال 1384 13:22
شما اگر کسی تخواد ببینتتون!!!به بهانه های مختلف و حتی زنگم که بهش میزنید تحویل نگیره و دعوا کنه چرا زنگ زدی اونم در حالی که خونست نه سر کار!!!تلفن رو رو تو قطع میکنه و میگه پشت خطی داره بعد با زبون خوش ۲ ساعت بعد میگی سعید جون کی پشت خط بود؟؟؟میگه نپرس که نمیگم ...!!!شب گوشی رو بر نمیداره و وقتی میری رو خط میبینی هستش...
-
برید خونه هاتون
شنبه 11 تیرماه سال 1384 00:29
بازی تموم شد..و الهی شکر...یا حق!!!۱همین!!!
-
قراره مطرح شه!!!
جمعه 10 تیرماه سال 1384 17:05
دوشنبه شب منتظر سعید جون و خانواده محترمشون هستیم برامون دعا کنید ....سعید جون آمده رو خط اما پست نفرستاده به وبلاگ ...محتاجیم به دعا..یا حق!!!!!!!
-
آخی !!!یادش بخیر ......
جمعه 10 تیرماه سال 1384 03:39
این شعرو سعید مرداد ۸۲ سروده اما الان......بازم شکر و امید به آینده دستای مهربون تو ، جای بالـش زیر سرم من بودم و تو خـدا ، اینو نمی شـه باورم ! سر تو روی شونمـه غـم دیگه معنی نداره دارم مث یه مـرغ عشق تو آسمونا می پرم کاشکی بمونی پیش من تا نفسـی تو سینه هست کاشکی نگی به من یه روز ، خسته شدم میخام برم یه جوری عاشقت...
-
شعر سعید جون
جمعه 10 تیرماه سال 1384 02:55
یار من رفت از بر من ، مقصـد او جـای دیگر رفتـه او شـاید بیــابد عاشق و شیـدای دیگر باز مـن دلتنـگ اویم گر چه دیدم بی وفایی گرچه می دانم که دارد ،در سرش سودای دیگر رفتـه آن آرام جانم ، کـاش می آمد دوباره تا سکوت دشت دل را پرکـند غوغای دیگر زندگـی شد در نگـاهم تیره و تار از غم او کش او آید که یـابد ، زندگی معنای دیگر...
-
یادمون باشه که سرنوشت را نمیتوان از سرنوشت!!!!
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1384 03:30
دوستان این مطالب رو درست 2 سال پیش غیر مستقیم به سعید گفتم ……. سلام ....مطالب رو خوندم الوعده وفا...... اما ببین یه روزی تو خلوت خودت یه کاغذ و قلم بردار از اول ماجرا رو بنویس .....بنویس اصلا چی شد؟ این یارو کیه ؟ ارزش دلبستن . عادت کردن . خواستن .یا حتی فکر کردن داره ؟؟؟؟ با خودت بگو فلانی (راستی چقدر اسمتو دوست داره...
-
نمی دونم......
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 17:45
سلام ..والا حالا که با هزار تا بدبختی همه چی داره جور میشه ....یه چیزی منو خیلی اذیت میکنه و مردد کرده و اونم اینکه سعید جون یه چند مدته بی دلیل نمازشو ترک کرده و این برا من خیلی کشندست چون یکی از مهمترین دلایل من برا انتخاب ایشون ایمانش و مخصوصا نماز خواندنش بود ..نمیدونم ؟؟؟هرچی هم بهش میگم به خرجش نمیره ..خدا به...
-
نه بابا مشکلی نیست
دوشنبه 6 تیرماه سال 1384 22:53
راستش اگه بخام بگم حرفی رو که مریم خانم گفتن رو من نگفتم که دروغ گفتم ! اما به خدا امشب اونچنان دلم براش تنگ شده بود که حد نداشت . فکر کنم گاهی دلخور شدن و یه کم دلسرد شدن و دوباره از شدت دوست داشتن سر جای اول برگشتن طبیعی باشه نه!؟ می دونم که خیلی دوسش دارم اما متاسفانه گاهی قدر این دوست داشتنو نمی دونیم . امروز جوری...
-
چی بگم والا؟؟؟!!!!!
دوشنبه 6 تیرماه سال 1384 21:54
سلام به همه دوستای گلم .....این روزا که همه چیز داره با بدبختی جور میشه و من مشغول پروندم ۲ تا پشه مزاحم دیگه هستم ..سعید آقای گل شازده تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــازه یادشون امده که ای داد و بیداد که من ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد شدم و .........هـــــــه !!!!!!!!!!!!چی...
-
تیر ماه هم رسید
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1384 01:35
سلام علی رغم اینکه کلی کار دارم اما بی بهانه آنلاینم . بالاخره بهار خانومم جای خودشو به آقای تابستون داد و ماه تیر رسید ! توی این ماه وبلاگ ما ۲ ساله می شه و قراره اتفاقای مهمی هم رخ بده .بچه ها خیلی تحت فشارم از همه نظر اما کماکان امیدوار چون مریم رو خیلی دوست دارم !به اندازه آدامس اربیت و تخمک کدومرمری اونم فقط ۱۰...
-
کیا عروسی می آن !؟
دوشنبه 30 خردادماه سال 1384 21:42
سلام بچه ها ! البته الان بیشتر شوخیه! اما انشالله به زودی در آستانه ۲ سالگی سقف مشترک من و مریم خانوم خبرهای خوبی خواهید شنید... اینا رو گفتم که نگید نگفتی ها! خدا کریمه ... هر چند خواهرای های کلاس ! مریم خانوم از خارج از کشور اومدن و همش پالس منفی می فرستند اما ظاهرا اصرارهای هوشمندانه مریم خانوم کم کم داره کار خودشو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 خردادماه سال 1384 01:25
والا پیرو پست قبلی سعید آقا باید بگم ایشون سخت در اشتباهن و من به تک تک افراد سعید خانواده جون به خاطر خوبیشون (ان شالله)و عشق به سعید دوسشون دارم عاشق مامان جون که خیلی هستم …. دوستون داریم …تا بعد…
-
دلتنگ و نگرانم ...
یکشنبه 15 خردادماه سال 1384 22:39
سلام ۲-۳ روزی نه من خونه بودم و نه مریم خانوم. من دورو بر شیراز خودمون بودم که حسابی خوش گذشت و مریم خانوم هم دورو بر کشور خودمون که اصلا بهشون خوش نگذشته ! توی طول سفر کلا جای مریم خانوم رو به قول شیرازیا سبز و به قول بقیه خالی کردم بعد که اومدم آفلاین چک کردم دیدم که مریم خانوم از رفتار من اظهار ناراحتی کردن .......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 خردادماه سال 1384 23:37
سلام بچه ها امروز مامان سعید جون تماس گرفتن خونّ ما و مامانم هم گفتن یه ماه به ما فرصت بدید چون خواهرم داره برا یه ماه مهمون ما میشه ...ان شا اله تابستون خوبی داشته باشیم و ختم به عقد من و سعید شه ..یا خدا....این قسمتم برای شیدای عزیز:: شیدا جون من نمیتونم داخل بلاگت نظر بدم یا واقعا نمیشه عزیزم ؟؟؟لا اقل ایمیلتو بهم...
-
این قسمت پشه پرونی......
جمعه 6 خردادماه سال 1384 02:17
سلام ؛ بازم شبای تابستون و بی قراری برا فرداها و یا خدا خدا کردن ، نمی دونم چکار کنم از یه طرف فشار خونوادم برا خواستگارا و از یه طرف من و سعید و وضعیت اونو و اجبار برا مطرح کردن دوباره ..یا خدا!!! فقط برامون دعا کنید چون قراره شنبه باز مطرح کنن مامان سعید ، قراره زنگ بزنن….آخ که چقدر مامان سعید رو دوست دارم و از...
-
هنوز هستم محکمتر از قبل ....
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1384 00:48
سلام بچه ها. ببخشید که مدتها نتونستم آنلاین باشم . راستش یه روز که مریم خانوم به ظاهر به نیت امتحان من گفت داره می ره خونه بخت به معنای واقعی کلمه داشتم قالب تهی می کردم . پس مطمئن باشید که حداقل از جانب من هنوز این رابطه با شدت بیشتری از اول ادامه داره ! اما مشکلات یه حدش طبیعیه یه حدش هم ناشی از کم صبریها و بچگیهاست...
-
حیف اون روزای خوب !!!!
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1384 02:51
حیف اون روزای خوب خیلی زود تموم شدن ... با یه چشم به هم زدن همشون ویرون شدن.... ما میخواستیم یه شبه .. ره صد صاله بریم ... برای لبهای عشق شعر خوشبختی بگیم ... ه!!! .....